باریکه ای از نور لای حریر بازیگوش پنجره
نگاهم را به بازی گرفته بود
و پلک هایی به سنگینیِ کوه
جریان سیال خواب را
به مغز نیمه بیدارم تزریق مینمود
تصویری مبهم
شهابی را در آسمان ذهنم
به آتش کشید
و لبخندی پنهانی را
بر کنج لبهایم نشاند
خاطره ای شیرین
ناگاه
رخوت صبحگاه را
به نشاطی آنی مبدل ساخت
و آفتاب یادت
بر شبنمِ نشسته بر چشمانم
بوسه زد
آه...
چه تکراری مستمر مهمان من است!
گل مژه هایم
سیراب ترین آبیاری هر شب را
با ناپدید شدن دوباره ات
در اولین شعاع دستان سحر
به صبح می رساند
#مریم_امینی#درود دوستان گرامى صبحتان خجسته
❣️