تنهايى ديگر ملال نيست
بشارتىست از اين اندوه و
اشكى كه از چشمان من مىگريزد
به هنگام ظهر بود كه دانستم
تو نيستى و من بايد
اين ماندهى عمرم را كه مىخواهم
با خوشهى انگور و خندهى كودک صيقل دهم
در همهى روزهاى بىسرانجام ادامه دهم
#احمدرضا_احمدىپ_ن:
گر بدانی که چه خون میخورم از دوری تو
تا به غمخانهی من پا به حنا میآیی
#صائب_تبریزی