تو را چنان به دردهای کهنه مست می کنم که "عشق" مثل اشک و درد !باورت شود
به روی واژه های خسته و سیاه ...در ببند کنار دفتر طلایی حضور من بمان
به خلوت سپیدمان فقط تویی و من در این هوای صاف و پاک و عاری از غبار پر بزن
مرا بخواه تا تمام موجها مطیع مرا بخواه تا تمام شعله ها شکوفه های تازه ی بهار مرا بخواه تا تن خمیده و نحیف و خشک نخل پر رطب مرا بخواه تا زمین به زمزمه سرود "زمزم" آورد به لب
نشانی مرا نپرس به جستجوی من کتابهای کهنه را ورق نزن برای دیدنم حجاب دیدگان خویش پس بکش من از تمام چشمه ها به کام تشنه ی تو مهربانترم