بهم میگه حالت خیلی بهتره. خیلی با انرژی شدی. دیگه نگفتم بهش بلا شدم نقش بازی می کنم وگرنه من حالم از همیشه بدتره. حالم بده اما تو ثابت کردی اونی نیستی که بشه بهش از حال بد گفت. تو شریک روزای خوبی. تو بدیا میذاری میری. نگفتم اینا رو. عوضش گفتم آره. خیلی خوبم. و قهقهه زدم
شجریان داره می خونه"چندین وفا که کرد چون من در وفای تو"،موهام بازه.تاپ سفید تنمه.میرم چایی بریزم،تو آینه موهامو می بینم، آفتاب باعث میشه روشن تر به نظر بیاد.از تصویرش خوشم میاد،موهای خرمایی موج دار روی پس زمینه سفید و چهره زنی که اندوه داره می خورتش.کاش آخرین قاب زندگیم همین باشه #از_زندگی_واقعی @gereylli
موهایم را گوجه ای می بندم بالای سرم، نفس عمیق می کشم و با پشت دست آن چند دسته از موهای ریخته روی پیشانیم را کنار می زنم. توی سرم یک زن به کردی مویه می کند که نمی دانم این نوا از کجا توی سرم متصل تکرار می شود. چشم هایم را روی هم فشار می دهم. داغ اند. گلویم درد می کند و گمانم نباید غذای چرب بخورم اما بادمجانها را پوست می کنم و پیاز را هم می زنم و رب را سرخ می کنم و برای خودم هی می خوانم و می خوانم. گاهی مرضیه، یک دم بنان، دمِ دیگر نامجو و گاهی هم یک آهنگ رقص آور می خوانم و تنم را حرکت می دهم و سایه ی خودم را تماشا می کنم و یک دم آرامم. چون آبی راکد و فکر می کنم. و فکر می کنم کاش تمام آرزوهای توی دلم یکی یکی برآورده شوند زود.
یه موسیقی دارم از علیرضا قربانی. دوستم بهم داده بود. وقتی گوشش میدم انقدر اشک می ریزم که اندازه نداره. نه به خاطر اینکه موسیقیش غمگینه. نه. به خاطر اینکه آخرین آهنگی بود که برام فرستاد. آخرین مکالمه امون بود. بعدش مُرد. من فکر میکنم وقتی بمیرم، آدما با موسیقی هایی که براشون فرستادم یادم میکنن، شاید یه نم اشکی بشینه گوشه چشاشون، شایدم یه وقت برن تو گذشته ها، به خاطره های من.
یه حس هایی هست تا زن نباشی نمی فهمی. تا زن نباشی نمی بُره قلبتو. زخم نمی کنه احساستو. زن بودن خیلی دردناکه. انگار یه کوه رو کوچیک کردن گذاشتن رو قلبت با همون سنگینی. بعد تو باید با قامت راست اون وزنِ سنگین رو با خودت بکشی این ور اون ور. بعد وقتی یه کسی، یه حرفی، یه نگاهی دلتو می شکنه سنگین تر میشه بار دلت. #از_زندگی_واقعی
اونقدری گریه کردم که ریمل هام ریخته زیر چشمم و سیاه شده و چهره تیپیکال زنهای مغموم رو گرفتم. پشت پلکم پف کرده و از آخرین باری که غذا خوردم 36 ساعت می گذره. من مرد نبودم بدونم مرد بودن چقد سخته اما میدونم زن بودن، زنِ قوی بودن، زنِ قویِ جذاب بودن، زنِ قویِ جذابِ شاد بودن خیلی خیلی خیلی سخته. یه وقتایی آدم دلش می خواد اون جلد قوی بودن رو بذاره کنار، تکیه کنه. سرشو تکیه بده و چشاشو ببنده و یه صدایی بگه من خودم درستش می کنم و آدم دلش گرم باشه که درستش می کنه. من اصلا شونه هام ضعیفه برای این همه مسئولیت. خم شدنم نزدیکه.