روایت مظلومیت
.
▪️به اصرار خواهر
#حاج_احمد وارد خونه شدیم
سادگی از در و دیوار این خونه میبارید، کلا دو تا اتاق، یه فرش و یه
#تخت_بیمارستانی ولی پر عکس...
تا چشم کار میکرد عکسای
حاج احمد رو دیوار بود...
▫️مادر هوش و حواس درست حسابی نداشت، ولی انگار یه
#هاله_نور دورشون رو گرفته بود...
دیگه خاطرهای از
حاج احمد یادش نمیاومد و فقط چند تیکه
#لباس شده بود جزئی از خاطرات این مادر
.
•اسارت یا شه.ادت...•
▫️یکی از
#خدام_حرم پرسیدن که شه.ادتشون به شما اعلام شد یا نه؟
- خواهر : به ما اعلام شد که یه سری
#استخون پیدا شده و بیاید قبول کنید که ایشون ش.هید شده...
کسی درباره این موضوع نمیتونه با
#مادر صحبت کنه.
▪️من خودم دو ترم پزشکی خوندم استخون بعد از
#چهل_سال نمیمونه، شما لااقل یه پلاک سوختهای، یه چیزی بیارید که ما بتونیم یه
#تشیع_جنازه باشکوهی بگیریم.
- خادم :
حاج خانوم شه.ادت
حاج احمد رو قبول کردن؟
- خواهر: نه
حاج خانوم هنوز چشم انتظارن...
📌پ.ن :
حاج خانوم تمام لحظات نگاهش به
#در دوخته شده بود...
#زیر_سایه_خورشید#موسسه_فرهنگی_برهان | عضو شوید
👇 🆔 @FarhangiBorhan