#به_جان_تووبه کاهی هم نمی ارزد ، دل و جانم ، به جان توو ،
شگفتم از حدیث دل ، که می جوید نشان توو ،
به هر جویی روانست دل ، به هر سویی دوانست دل،
به قصد انکه در یابد ، شمیم گل فشان توو ،
چه ارم بر سر کویت ، پسند آن صنم باشد ،
بفرماا : ماه کنعانم ،، فدای آن دهان توو ،
برفت از دست ، عنان دل ، امان از دل ، امان از دل ،
چه سان گویم ؟ دل وجانم ، به جان توو ، مکان توو ،
به یک ایما ، تو فرمایی ، به سر سوی تو می ایم ،
دوای این دل مجنون ، غبار کاروانِ توو ،
به صد شور از دل مسکین نوایی بر نمی خیزد ،
مگر چشم سخنگویت ، بگوید از نهان توو ،
چومجنون با دل محزون ، نشستم کنج دیوارت ،
به امیدی که جان باشد ، فدای آستان توو ،
اگر افتان و خیزانم ، مپنداری که مِی ، خوردم،
که مخمورم نه از باده ، ز بوی گلسِتان توو،
نه تاب هجر تو دارم ، نه تاب وصل آن جانان ،
شدم بیمار بی درمان ، ز ابروی کمان توو ،
کجا پروای بدنامی ، بُوَد مجنون شیدا را ،
فزون از شور مجنونم ، به جانِ توو ، به جانِ توو ،
مپنداری که برگردد ، دل زارم ، ز کوی تووو ،
#راحم_تبریزی