بی نیاز بوسه ای پرشور کز فریبی تازه میرقصد در آن لبخند بی نیاز از خنده ای دلبند کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز میچکد اشک نگاهم باز ... بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من ! وینک از خاکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آبادِ بی حاصل در سکوت چیرهی این شام بیفرجام میچکد اشک نگاهم بر مزار دل میسراید قصّه درد مرا با سنگ چشم او با غمی کاندر دلم زد چنگ وز پلاس هستیام بگسیخت تار و پود می رود می گویمش بدرود ..
ایران در جان من است. وطن برای من نه در خاک و کوه و رود که در زبان و فرهنگ است. تا وقتی با فارسی سخن میگویم و در دل ادبیات و شعر آن زندگی میکنم، هیچگاه از وطن دور نبودهام؛ چرا که ایران در جان من است!
خداوند افراد را در زندگی ما قرار می دهد تا بتوانیم از طریق خدمت به آن ها به زندگی خود برکت ببخشیم. شما باید هر روز صبح از خواب برخیزید و بگویید خداوندا وظیفه ی امروز من را به من نشان بده.مرا متوجه کسانی کن که به کمک من نیاز دارند لازم نیست کمک های شما به دیگران خیلی بزرگ باشد .گاهی یک لبخند و مهربانی و یک حرف خوب می تواند جان دوباره به کسی ببخشد.
گاهی اوقات جمله ای الهام بخش و انگیزشی می تواند روز یک فرد را بسازد.