عاشق آن باشد که چون سودا کند ، یکجا کند
هر دو عالَم با سرِ یک موی او سودا کند
از برای سوختن ، پروانه سان پروا کند
نی ز سر در راهِ جانان ، نی ز جان ، پروا کند
در خمِ چوگانِ حکمِ دوست ، گردد همچو گوی
خود نبیند در میان ، تا فرقِ سر از پا کند
عاشق آن باشد ، که چون در بزمِ جانان راه یافت
باده ، اشکِ سرخ ، ساغرِ دیده ، دلِ مینا کند
چون حدیثِ لعلِ جانان ، بشنود از تارِ تار
در مجازش تارِ کار ، نشئهء صهبا کند
آن چنان سازد ز خود ، خود را تهی ، وز دوست پُر
دوست را مجنونِ خویش و خویش را لیلا کند
عاشق آن باشد که عشقش ، طعنه بر وامِق زند
وز عذارِ گلعذارش ، ناز بر عذرا کند
آن بتِ بالا بلایش ، گر فرستد صد بلا
خود نمی نبیند بلا ، تا روی در بالا کند
از بلا هرگز نپرهیزد ، که در راهِ طلب
جذبِ جانان ، خار را گل ، خاره را دیبا کند
عشق را نازم که چون می تازد اندر کشوری
غیرِ خود هر چیز بیند ، سر به سر یغما کند
کیست عاشق ؟ آنکه در زندانِ هارون ، هفت سال
شُکرِ تنهائی ، برای خالقِ تنها کند
شد پسندِ خاطرش ، تنهائی زندان ، از آن -
تا دو تا خود را به پیشِ ایزدِ یکتا کند
نیست در توحید ، استثنا ، به غیرِ از ذاتِ حق
جان فدای آن شهی ، کو کار مستثّی کند
گر قدَر گردد ، مقدّر نیست بی فرمانِ او
ور قضا باشد ، مُصوّر فکرِ او امضا کند
یک اشارت گر کند ، عالَم شود یکسر عَدَم
عالَمی ایجاد باز از نو ، به یک ایما کند
بر جبین ، ابلیس را ، او داغِ ابلیسی نهد
بوالبشر را آدم ، او از عَلّمَ الاَسما کند
ز آب و آتش ، نوح و ابراهیم را بخشد نجات
آب را غَبرا و آتش ، لالهء حَمرا کند
حضرتِ موسی بن جعفر کاظم و جازم ، که او
ناظمِ دین است و دین را عزمِ او انشا کند
یا رب این موسی ، چه موسائی است ؟ کز یک جلوه ای
رِخنه ها در جانِ موسی و دلِ سینا کند
می شکافد سینهء سینا و عمران زاده را
از ظهورِ یک تجلّی ، خَرَّ مَغشیّا کند
گه عصا را بر کفِ موسی نماید اژدها
گاه از همدستی اش موسی یدِ بیضا کند
یک دمی شد همدمش تا یافت این دم از دَمش
ور نه عیسی ، کی تواند مُرده را احیا کند؟
زان سبب باب الحوائج شد لقب ، او را ، که او
هر مراد و مطلبی حاصل کما ترضی کند
هر که شد امروز چون ابلیس از این در بی خبر
خاکِ محرومی به سر ، در موقفِ فردا کند
مطلعی گردید طالع ، بازم از عرشِ خیال
جبرئیل خامه را بر گو ، که تا انشا کند
همچو احمد سِیر در قوسین او اَدنی کند
کنجِ زندان را فَسبحانَ الذّی اسرا کند
قامتِ موزونِ او ، سروی ز باغِ فَاستَقِم
تا ابد نَشو و نما در سایه اش طوبی کند
هر کجا او را مکان آنجاست ، رشکِ لامکان
خود ، وجودِ اقدسش ، بغداد را بطحا کند
هست این موسی چه موسائی ؟ که هر کس موسوی است
ناز بر موسی بن عمران ، فخر بر عیسی کند
سیّدِ قرآن ، لقب ، یاسین نسب ، طاها حسب
آنکه ظاهر از دو لب ، اسرارِ ما اَوحی کند
هل اتی خو و الضّخی رو ، آن مَه ، واللّیل مو
کَش خمِ حا میمِ ابرو ، قصّه از طاها کند
شد بدا در شأنِ او ، شأنی دگر در شأنِ او
خواست محکم تر خدا ، امرِ وی از ابدا کند
قطبِ ایمان ، کعبهء دین ، قبلهء اهلِ یقین
طوف ، بر گِردِ حریمش ، مسجدُ الاَقصی کند
چون که دائم شیوهء مظلومی است در این سلسله
باید او هم اقتدا بر شیوهء آبا کند
خواست تا مظلوم باشد زان سبب مسموم شد
ور نه عبدی کی تواند حکم بر مولا کند؟
ظلمِ هارونی که فرعون شد از آن هم مُنفَعِل
شد به این موسی که فرعون گریه بر موسی کند
هست در عالَم مُسلّم هر که ننگِ عالم است
خاکِ عالم بر سرِ دنیا و مافیها کند
دودِ ظلم و ظلمتِ هارونِ ظالم بین ، که او
خواست خاموش ، آن چراغ دودهء زهرا کند
دردِ ظلم انگیخت ، اما گشت روشن تر چراغ
نورِ حق را مُدبری کی می توان اِطفا کند؟
اطفا: خاموش کردن
سوره توبه فکر ایلیرم آیهء ۳۳ اولاجاخ
کرده ای مدح و ثنا اما (
وفائی) کی توان
کس ثنای سَبِحِ اسمَ رَبّکَ الاَعلی کند
باید ایزد وصفِ خود را خود کند از بهرِ ما
کس نباید قصّه از الله ، اِلّا الله کند
آنکه مثوی دشمنان را می دهد ، بِئسَ القَرار
آنکه مأوی دوستان را جنّتُ المَأوی کند.
شعر از : ملّا فتح الله شوشتری ، متخلّص به
#وفائی_شوشتریالتماس دعای فرج