بسم الله
#ریحان ۴٩
🔸 غزل عارفانه *«
ساقی نامه»*
📌بخشی از شعر جناب رضیالدین آرتیمانی
🔸الهی به مستان میخانهات
بعقل آفرینان دیوانهات
به دُردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود «
انّما»
[ اشاره به آیهی ولایت در شأن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) : « *
إِنَّمَا* وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُون» (المائده، ۵۵) ]
به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به اندهپرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانست شام و سحر را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن
خدا را بجان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
مِئی ده که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که گر عکسش افتد بهجان
توانی بجان دید حق را عیان
از آن می که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
مِئی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطرهای گر به خاک
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
چو ساقی همه چشم فتان نمود
به یک نازم، از خویش عریان نمود
بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصه در بزم یار
مئی بس فروزانتر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز
می صاف ز الایش ما سوی
ازو یک نفس تا بعرش خدا
مِئی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من
از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما
مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغیر از مِیِ معرفت
کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی بچشم خدا
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویشتن را خدا را ببین
تودر حلقهٔ میپرستان در آ
که چیزی نبینی بغیر خدا
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار رو کن به دیوار او
توانی اگر دل، دریا کنی
تو آن دُر یکتایْ پیدا کنی
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه
بیا تا بساقی کنیم اتفاق
درونها مصفا کنیم از نفاق
بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم
چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بیریا زندگانی کنیم
بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست
سراسر جهان گیرم از توست بس
چه میخواهی آخر از این یکنفس
در این عالم تنگتر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس
مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به دُرد
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
به می گرم کن جان افسرده را
که مِیْ زنده دارد تن مرده را
مگو تلخ و شور آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را
بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستیم زود سازد خلاص
بهمن عشوهی چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت
چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی
به می هستی خود فنا کردهایم
نکرده کسی آنچه ما کردهایم
الهی به آنان که در تو گماند
نهان از دل و دیدهٔ مردماند
نگه دار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد
همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد
شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک مِیْ تا نَفَس باقی است
🔸 📌 متن کامل شعر
👇🌐 ganjoor.net/razi/saghiname📌 #شعر_صوتی بخشی از غزل
👇تلگرام
🌐 https://t.center/elaahy/205ایتا
🌐 https://eitaa.com/salehy/2894🔸 🌸 کانال «روح و ریحان؛ اشعار الهی»
🌸 https://t.center/Elaahy🔸@Salehi786