میتراود مهتاب میدرخشد شب تاب نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفتهی چند خواب در چشم ترم میشکند.
نگران با من استاده سحر صبح میخواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم میشکند
نازک آرای تن ساق گلی که به جاناش کِشتم و به جان دادماش آب ای دریغا! به برم میشکند
دستها میسایم تا دری بگشایم بر عبث میپایم که به در کس آید در و دیوار به هم ریختهشان بر سرم میشکند
میتراود مهتاب میدرخشد شب تاب مانده پای آبله از راه دراز بر دم دهکده مردی تنها کوله بارش بر دوش دست او بر در، میگوید با خود: غم این خفتهی چند خواب در چشم ترم میشکند
ویدیویی دربارهی تحلیل و بررسی و خوانشِ منظومهی زیبای "عاشق شدن شیخ صنعان بر دختر ترسا" بلندترین داستان شیرینِ "منطقالطیر عطار نیشابوری" توسط دکتر "رشید_کاکاوند"