معترض
من به سایه ی خودم معترضم
که رو دیوار شما افتاده
اخرین جمله ی یک سربازم
توی یک نامه نفرستاده
من به سایه خودم معترضم
تو چرا منتظر من باشی
وسط خاطره تنها بگذار
منو با دودکش نقاشی
تو لباس آبیَتو پوشیدی،
ایستادی وسط کوچه خیس،
دم اخر به تو لبخند زدم،
جزئیات دیگه ایی یادم نیس
معترض یعنی خیابونی که
جای عابر توی اون سربازه
روسری تو رو سرم می گیرم
واسه من دنیا اتاق گازه
من از این منظره
ها بیزارم
باید این مسئله رو ساده کنم
تو موهاتو جلو آیینه بباف
من میرم خشابو آماده کنم
جنگ دنیای منو دزدیده
جنگ معشوقمو تنها کرده
جنگ روزی که به دنیا اومدم
حکم تیر منو امضا کرده
جنگ معشوقمو تنها کرده
بیشتر شبا اونم بیداره
مدتی میشه به جای بالش
رادیو زیر سرش می ذاره
دستی که شاخه ی گل داد به تو
حالا چسبیده به قنداق تفنگ
این جنازه مرد رویاهات نیست
واسه سرنوشت بهتری بجنگ
#احسان_افشاری#کتاب_شوکرانه_ها#نشر_شانی@ehsan_afshari