.
داد از این دهری لاادری عصیان زاده
جسم دریا جگر و روح بیابان زاده
داد از این عامی رسواشده در جلد خواص
داد از این هیچ کم از هیچ سر از پا نشناس
از پدرکشتگی رعیت و ارباب نپرس
نقل این واقعه از رستم و سهراب نپرس
این دو خط شعر رکبخوردهی دنیاست رفیق
گفتم و گفت دو تا آدم تنهاست رفیق؛
گفتم: آزادی ما مسألهای ساده نبود
گفت: جز بستن و واکردن قلاده نبود
گفتم : این باغ زمین سوخته میراث من است!
گفت :خاکستر شومینهی هیزم شکن است
گفتم : از عشق هزار آینهخوانی کردیم
گفت : آنهم غلطی بود، جوانی کردیم
گفتم: عشق است و بلایای شکر در شکرش
گفت: نامادریام بود که گور پدرش
گفتم : از عشق کسی هست که پرهیز کند؟
گفت :این لاشه فقط شامهی سگ تیز کند
گفتم: عشق است و غزل با دل طاق آمده جفت
خنده و اخم بهم دوخت و در گوشم گفت:
مرحبا بچه به ملقزدنی شاد شدی
لفظ و معنی به هم آلودی و استاد شدی
مرحبا مسخ دو تا به به و چه چه شدهای
بت بازاری هفتاد و دو ابله شدهای
شاعری جوهر آمیخته با زهر بلاست
فکر کردی که همین گفتن حلواحلواست؟
گفتم: ارباب هنر را چه غم از سود و ضرر
گفت: دانا به گوهر نازد و نادان به هنر
گفتم: از پنجره خورشید تمام آمده است
گفت: این فاحشه، دزد سر بام آمده است
گفتم: از دزد بعید است چراغ آوردن!
گفت : آورده به صندوقچه خالی کردن
گفتم: از خرمن دین گفت : الک باید کرد؛
به تنوری که گلستان شده شک باید کرد
گفتم: از حجرهی ایمان نشدی حلقه به گوش
گفت: ما تاجگزاریم نه دستارفروش؟
گفتم: این قوم قسم خوردهی حق الناسند !
گفت: از پل که گذشتند تو را نشناسند
گفتم: اینان نه مگر نوحه گر یاس شدند؟
گفت : شمرند که در تعزیه عباس شدند
گفت: شرمندهی شمشیر یزیدم کردند
بس که پشت سپر این قوم شهیدم کردند
گفتم: از کفر تو ایمان به ستوه آمده است!
گفت : خر باش پسر ! کشتی نوح آمده است
گفتم: ای موج به ساحل زده پیشانی ننگ...
گفت: از سر که گذشت آب، چه ماهی چه نهنگ
گفتم: از روزنه، گفت: از شب بیداد بپرس
حال این شمع زبان سوخته از باد بپرس
گفتم: ای باد، چه میخواهی از این چرخیدن؟
گفت :طوفان شدن و نسخهی خود پیچیدن
شمس خود نیستی آتشزن خود باش پسر
نیمهی دیگر اهریمن خود باش پسر
آنکه شمع دوهزار انجمنت میخواهد
خرقه آتش زن و منبر شکنت میخواهد
گفتم: این مرتبه رفتیم که رفتیم پدر
گفت: از سفرهی نفرین شده نانخور کمتر
#احسان_افشاری#مثنوی@ehsan_afshari