هرچه در آمد از دهنش کرد بارمان
آن گل که غنچهی دهنش کرد خارمان
از کل شهر زخم زبانش به ما رسید
این بود از تمام جهان افتخارمان
ای عشق - لات کوچهی خلوت - تصدقت
جوری زدی که یکسره شد روزگارمان
گفتیم با شراب سری گرم می کنیم
دیدیم از آن خمارکش کهنهکارمان،
پیکی به قدر لب زدنی مانده بود و عدل
آن هم به لطف نیش تو شد زهرمارمان
زلف سیاهکار تو راه خیال بست
این هم از آخرعاقبت شام تارمان
از فرط خاکساری اگر دور هم شوی
چون سایه پشت پای تو آید غبارمان
خاتون چراغ حجلهی ما را شکستهای؟!
دستت درست بیش نبود انتطارمان
ما را به غمزه کشت و کفن کرد و آخرش
بی معرفت نکرد بیاید مزارمان
امید نیست هیچکسی یادمان کند
غیر از رفیقهای فراموشکارمان
#احسان_افشاری#غزل