روزی... فاتح چشمانت خواهم شد سراسر وجودت را اشغال خواهم کرد تو را به جرم زیبایی در دلم حبس خواهم کرد "حبس ابد".... من خواهم آمدبا لشگر عشق و به قلب سپاه گیسوانت خواهم زد... آری من فاتح خواهم بود و چه نیکو فتحی ست "فتح دل ها"
قشنگی زندگی یکیش موهای توست ... گل من ! نه این که راه بروی باد را پریشان کنی ...نه ! در آغوشم بخوابی که موهات را نفس بکشم ... آرام در باغ روحت بچرخم در بهشت پرتقال و نارنج و قشنگی بودنت را به تنت بگویم ...
تو را قلم میزنم چشمانت را شراب میڪشم دستانت را معجزه مویت را آبشار لبانت را نفس سرزمین تنت را ، بہ نیت نامم، بهشت میڪشم فقط نمیدانم دلتنڪَیات را چڪَونہ بڪشم شاید رنڪَ پاییز ڪشیدم همانقدر ڪَستاخ همانقد زرد همانقدر ابرے ..!!
#صبـح را نفـس میڪشم ... و به زندگی لبـخند میزنم ... حتـے اگــر بدانم .... یڪ روز بـه زوال نزدیڪتر میشوم هرلحـظه ... #وجودت را به آغوش میڪشم و #بوسـه بر چشمهایت میــزنم ... حتــے اگـر بدانم پایـان این #عشـــق جــدایی ست ...
تصــور ڪن ،،، در یڪ #ظـهر پایـیزی،،، واردِ خـانه شـوی ،،، و عطـرِ بـرنجِ دم ڪرده ،،، مستـت ڪند ،،، و مـن ،،، با آن دامـنِ چیـن دارِ سفید پشتِ شیـشه ی انتـظار،،، چشمهایم به صدای قدمهایت دوخـته شده باشد ،،، تو بیـای.... و سفره ے آغوشت را پهن ڪنی,،، و بگـویی: " سلام ڪدبانوی خانه ے من " ،،، میبـبنی ؟! آرزوهای من همینـقدر ساده اند؟!!..
دو چشم غرقابِ اشکُ گونه هایم غرقِ” سیلاب” دلم در التهابِ دیدنت هرلحظه ” بی تاب” و کابوس های دلتنگی غم انگیزُ شبم” بی خواب” چه مستانه دعایت می کنم هرشب به “محراب”...