دست عشق ازدامن دل دورباد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟؟؟؟؟؟
↩اشعارناااااب و زیبا و سخنانی گهر بار از سلاطین کلام 💙💙❥
🎁جهت تبلیغات؛
@pish_tabligh
تو با شور و نیازی عاشقانه مرا بردی به اوجی شاعرانه تو از احساس شیرینت نگفتی ولی رویای شیرینم شنفتی تو می دانی که من دیوانه گشتم زدنیای خودم بیگانه گشتم صدای قلب من را کی شنیدی که گفتی آنچه را در من ندیدی تو در رویای خوبم زندگی کن اگر خواهی بمان و عاشقی کن زحسی عاشقانه باتو گفتم زرویایی شبانه با تو گفتم زاحساسی که از تو وام دارم جهان را در ته یک جام دارم خطا کردم که رازم را شنیدی به یکجا اشتیاقم را چو دیدی خودت را با دلم بیگانه کردی گذشتی و مرا دیوانه کردی بمان دیوانه عروسک ات تا جان بگیرد زعشق تو سرو سامان بگیرد نیازم را ببین بر من نظر کن غرورت را بنه آن گه گذر کن اگر خواهی مرا تنها گذاری دلم را در تنور غم گذاری که آتش سینه ام را می گدازد همه اندیشه ام را می گدازد “الی” آتش به جانم خانه کرده چو عشقش در دلم کاشانه کرده
دلی شکسته شد، بیآنکه کسی از تکاپو و حرکت باز ایستد.
دلی پژمرده شد، بیآنکه کسی بفهمد برای بقای زندگی فردی باید از سرچشمهی حیات، آبی آورد و به پای زندگیاش پاشید.
این رسم و جور و جفای زندگی همهی ما آدمهاست...
ایستادهایم به تماشای آب شدن جوانهی وجود آدمی که دست و پا میزند برای رهایی از چنگال درد و رنج.
دلم پریوار خود را به قفسهی سینهام میکوبد و مینالد
مینالد از هر آنچه که تو بودی و هر آنچه که خود نبود.
بیا دستم را بگیر و مرا در این سفر بیبازگشت همراه خود ببر.
میگویند من بازیگری هستم در میان جماعتی که یک دم به این نیاندیشیدند که شاید این بشر خفته در خاک، روزی یک گل روییده از دل خاک بوده است یا که این بید خمیدهی روی زمین، روزی یک سروِ بلند قامت بوده است. .
من مرغ تنهای آن خراباتم که در این گوشه دنیا جان داد و شکست، تنها سر بر دل این خاک نهاد و انتظار بودن با تو را میکشد.
سالهاست که میگذرد از آن لحظه شیرین آشنایی، از آن دم که تو بودی و من بودم و یک دنیا خاطره.
زیبا بودند کلام بیکلام عاشقی و تمام شد این پرسه در خاطراتی که تو حضور داشتی و من به فصل خزان و جدایی رسیدم.
عزیز من! اگر زاویهی دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
زندگی، آی زندگی عنکبوت سیری را می مانی که به یمن عادت دیرینه، پروانه های بی دلیل را در نور وسوسه تور می کنی زین روست به یقین که آسمان و زمین از غبار رنگ این همه بال رنگین است و چه غمی دارد معصومیت این همه رنج نا هم آهنگ