♣️ شعر ♣️
تو با شور و نیازی عاشقانه
مرا بردی به اوجی شاعرانه
تو از احساس شیرینت نگفتی
ولی رویای شیرینم شنفتی
تو می دانی که من دیوانه گشتم
زدنیای خودم بیگانه گشتم
صدای قلب من را کی شنیدی
که گفتی آنچه را در من ندیدی
تو در رویای خوبم زندگی کن
اگر خواهی بمان و عاشقی کن
زحسی عاشقانه باتو گفتم
زرویایی شبانه با تو گفتم
زاحساسی که از تو وام دارم
جهان را در ته یک جام دارم
خطا کردم که رازم را شنیدی
به یکجا اشتیاقم را چو دیدی
خودت را با دلم بیگانه کردی
گذشتی و مرا دیوانه کردی
بمان دیوانه عروسک ات تا جان بگیرد
زعشق تو سرو سامان بگیرد
نیازم را ببین بر من نظر کن
غرورت را بنه آن گه گذر کن
اگر خواهی مرا تنها گذاری
دلم را در تنور غم گذاری
که آتش سینه ام را می گدازد
همه اندیشه ام را می گدازد
“الی” آتش به جانم خانه کرده
چو عشقش در دلم کاشانه کرده
ڪَافَـــﮫ شِــــــ؏ر
🍃☔@cafe3Sher♡