#فلسفه5⃣تجربهگرایی (empiricism) نوعی استدلال است که در آن تمامی دانش و معرفت انسان، جز آنهایی که با روابط منطقی سر و کار دارند، بر اساس مدارک و گواههای موجود در دنیای واقعی و بیرون از ذهن انسان احراز میشود.
اين تعريف عمدتاً از مطالعات معرفتشناختی که جايگاهی انتزاعی دارند، برمیخيزد. با اين حال، مانند ديگر توصيفهای فلسفی، بحث و گفتگوهای فراوانی هم بر سر معنی دقيق واژههايی چون مدرک و گواه (evidence) و يا بيرونی بودن (externality) درگرفته و نظريههای گوناگونی را درباره تجربهگرايی بوجود آورده است.
اندرو مورتون میگويد: "همه اين نظريهها دارای مضمونی مبهم و مشترک هستند که میتوان آن را اينگونه خلاصه کرد: همه چيز از تجربه به دست ميآيد..." تجربه دنيای پيرامون که ما آن را از طريق حواس خود دريافت و در عين حال تلاش میکنيم تا نگذاريم عقايدمان بر آنچه که فکر میکنيم دريافت کردهايم، تأثير بگذارد. (Morton, 1996: 233).
افراطیترين شکل تجربهگرایی را میتوان در عقايد جان لاک ديد. او معتقد است مغز انسان در بدو تولد شبيه يک صفحه سفيد است، بدون هيچ دانش قبلی.
ديدگاه پراگماتيستیتری هم در قبال تجربهگرايی وجود دارد. بر اساس اين ديدگاه، انسان بايد همواره در مورد دانش، تجربه و عقايد خود ترديد، و به مشاهده گسترده دنيای عينی تکيه کند. با اين همه، درک تجربهگرايی با مطالعه و شناخت تاريخ آن، آسانتر میشود.
تجربهگرايی و خردگرايی دو بينش فلسفی متضاد معرفتی هستند که از اواخر قرن هفدهم تا اوايل قرن نوزدهم در اروپا رايج شدند.
خردگرايان (نظريه رنه دکارت) در تضاد مستقيم با تجربهگرايی، تجربه کسب شده و يا حس شده را اتکاناپذير میدانند و عقايد خود را در شکل خرد ناب برخاسته از سوژه متفکر آگاه ارائه میکنند.
اما تجربهگرايان (به ويژه در انگليس و ايرلند) پرسش بديهی را مطرح کردند: چطور میتوان تحت تأثير دنيای تجربه قرار نگرفت؟
#کانت در اواخر قرن ۱۹ کم و بيش اين منازعه فيلسوفان را با ارائه مقولات معرفتشناختی حل کرد. بر اساس اين مقولهها، درک ما از جهان درکی خردگرايانه است و ناشی از تجربه نيست، ولي دنيايی که سعی میکنيم معنی آن را درک کنيم، در حقيقت تنها با تجربه شناخته میشود؛ به عبارت ديگر، دانش و معرفت، هم به وسيله دريافت و هم به وسيله ادراک به دست میآيد.
شکل سنتی ديگری هم از تجربهگرايی وجود دارد که ترکيب غريبی از سادهانگاری شکاکيت و ترديدگرايی است. اين نوع تجربهگرايی که به مبنای درک غالب از مفهوم باورهای حقيقی و دانش تبديل شده است، در مجموعه وسيعی از عملکردهای اجتماعی به کار گرفته شد. حکومتهای ليبرال، سوسياليستی و فاشيستی، مديريت صنعتی، مطالعات سياسی، سيستمهای قضايی، روزنامهنگاری، علوم پزشکی و مهمتر از همه، بوروکراسیهايی که مشخصه قرن ۱۹ بودند، همه و همه به اين نوع تجربهگرايی تکيه کردند.
انواع مضامين مرتبط با تجربهگرايی که قبلاً حکم پسزمينه را برای علوم طبيعی داشتند، به مضمون اصلی علوم انسانی و اجتماعی در قرن نوزدهم تبديل شدند؛ برای مثال، نوشتن تاريخ تحول يافت و از تلاشی صرفاً ادبی به گردآوری علمی و سختکوشانه شواهد و اطلاعات از آرشيوها و منابع موثق مبدل شد و در نتيجه، ديگر تاريخنويس بايد بدون اغراض شخصی و با بیطرفی کامل، تاريخ را بنويسد.
ادامه دارد...
🆔 @Bookzic