شعر شب
مـثـنـوی در مـثـنـوی دلـواپـسـی
جـزر و مـد دست هـای بـی کسی
الـتـمـاس واژه هـای بــی لـبـاس
خـودنـمائی های روحی بی کلاس
مـی نـویـسـم از نـگـاه زخـم هـا
از نـفـس هـای سـیـاه زخـم هــا
زخم هـای بـا نمک تـزئیـن شـده
زخم های حتـمی وتـضمـین شده
زخمه های ناله بـر روح مـن است
این خروش روح مجروح من است
زخـمـه بـر تـار گـلــو دارد دلـم
بـا دل تــو گـفـتــگـو دارد دلــم
زخمه بـوی شعر و خنجر می دهد
زخمـه احسـاسی مکـرر می دهـد
زخمه می بـارد که بـرخیزد سرود
مـی نـوازد اوج هــای بـی فـرود
زخمـه یعنـی زخم را مـرهـم زدن
ارتــبــاط درد را بـــرهـــم زدن
زخمه صیقـل می دهد هـرروح را
روح تـاول خـورده ی مـجروح را
انـعکاس عشق در هر زخمـه است
زخمه دل را می نوازد مست مست
زخمـه یعنـی دار، یـعنـی سلسلـه
زخمه یعنـی زخمـه، یعنـی زلزلـه
زخمه یعنـی یک جهان شوریدگی
از زمـیـن تـا آسمـان شـوریـدگی
زخمـه ی آواز و دسـت حنـجـره
ای بـنـازم نـاز شـسـت حنـجـره
***
مثنـوی در مثنـوی بـاران گـرفـت
جزر و مـد زخم هـا پایـان گرفت
#ناصر_ندیمیمجموعه شعر غروب این حوالی
چاپ اول ١٣٧٩