@Bookzic#لیلا_کرد_بچهبازی در زمین شعر
خوش بوُد گر محک تجربه آید به میان
بهنقل از روزنامۀ قدس/ 10 بهمن 1394
شاید بهدلیل میل به دیدنشدن است، شاید یکجور سادگیست، شاید هم یکجور زرنگی! اینکه برخی شاعران برای عرضۀ شعرشان، دائماً سرِ کیسهشان را شل میکنند، شاید هم برخلاف اغلب هنرمندان، از مال دنیا زیادی بینیازند! و این مسألهای است که در جامعۀ شعریِ این سالها، به شکلهای مختلفی دیده میشود؛ از ثبتنام کردن در تمامی کارگاههای شعر، پولدادن برای چاپ کتاب (که متأسفانه معمول شده)، پولدادن برای طراحی جلد کتاب (که عملاً برعهدۀ ناشر است)، پولدادن بهصورت تخفیفهای آنچنانیِ پشتجلد برای پخش کتاب (که از وظایف ناشر است)، پولدادن برای برگزاری جلسۀ رونمایی، پولدادن برای پر و پیمان کردن و آبرومندانه جلوهدادن صفحات مجازی (از طریق خرید لایک و فالوئر و...)، پولدادن به عکاس برای همواره در معیّت بودن، پولدادن به منتقد برای نوشتن نقد که گویا مظنۀ آن برای نقدی که بنویسند و در مطبوعات چاپ کنند، و نقدیکه همینطوری بنویسند و بدهند دست شاعر که «خودت ببر چاپش کن» فرق میکند، و البته این مورد آخری، با توجه به قدّوقوارۀ مثلاً منتقدانی که شمارۀ کارتشان را برای شاعران ارسال میکنند، میتواند حتی یکی از عجایب چندگانۀ دنیا تلقی شود.
دیدهایم که شاعران برای قرارگرفتن اثرشان در دید منتقد، کتاب را به دست منتقد میرسانند، یا مثلاً کتابشان را برای روزنامهها و مجلات میفرستند تا در اختیار منتقدانِ همکار با آن روزنامهها و مجلات قرار بگیرد، که خیلی هم کار پسندیدهای است و قرار نیست منتقد برود هر مجموعهای را که منتشر میشود، خریداری کند. و اگر منتقد، منتقد پیشکسوت و باتجربه و شناختهشدهای هم باشد که دیگر احترامش از واجبات است و باید برای قلمیکه بر کاغذ میگذارد، ارزش مضاعفی قائل شد و سر تعظیم در برابر آنچه مینویسد، و حتی آنچه ترجیح میدهد ننویسد، فرود آورد. و اتفاقاً این گروه از منتقدان که خوشبختانه در جامعۀ ادبیِ ما کم هم نیستند، حسنخلق و تواضعی مثالزدنی دارند و معمولاً کتابیکه به دستشان میرسد، اگر توجهشان را جلب کند، بی حتی توقع تشکری از جانب شاعر، دربارهاش مینویسند.
امّا یکی از عجایب چندگانه در مملکت ما مربوط میشود به جوانانیکه داعیۀ منتقدبودن دارند و چهبسا بعدها منتقدان خوبی هم بشوند، امّا جدای از مسألۀ نقد، سلوک رفتاری جالبی ندارند. نمیدانم به اینها میگویند «دیر آمدهاند و زود میخواهند بروند»، یا «یکشبه میخواهند راه صدساله را بروند» یا «قوره نشده مویز گشتی، احسنت!»... نمیدانم، امّا همینقدر میدانم که «هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست/ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند».
جوانانیکه داعیۀ منتقدی و شاعریِ توأمان دارند و اغلب نه ایناند و نه آن، مثلاً به شاعر میگویند که میخواهند برایش نقد بنویسند، و شاعر هم لابد میگوید که «اجازه نمیخواهد عزیز! اگر توجهت را جلب کرده بنویس!». بعد درخواست حقالتألیف از سوی شاعر میکنند و وقتی شاعر میگوید که «وقتی من اولین کتابم را چاپ کردم، شما پنجشش ساله بودی»، یا «من از این پولها به کسی نمیدهم»، با جملات تهدیدآمیزی از نوعِ «من تورا از صفحۀ ادبیات محو میکنم» و نقدی منفی و کاملاً مغرضانه در مطبوعات، بهخیالِ خودشان حسابِ شاعر را میرسند.
آیا محمد حقوقیها و عبدالعلی دستغیبها و عنایت سمیعیها و مشیّت علاییها و... هم به همین شکل منتقد شدند؟ و ببینید تفاوتِ ره از کجاست تا بهکجا...
@Bookzic🍃🍂🍃🍂🍃🍂