✔️ماجرای آن وزیر که جهان می راند و سرگران بود!
🔻#سهند_ایرانمهربعد از ماجرای پرحاشیه ارزبگیران رانتی (به نرخ دولتی)، رییس جمهور از آقای
#شریعتمداری #وزیر_صنعت خواسته اند لیست دریافت کنندگان ارز دولتی را منتشر کنند آقای شریعتمداری که وزیر آقای
#روحانی است و منطقا باید از رییس دولت تبعیت کنند و دستور ایشان را اجرا، تلویحا امتناع کرده اند با این توجیه که این کار علیه بخش خصوصی است جالب اینکه رییس اتاق ایران بعنوان نماینده قانونی بخش خصوصی کتبا خواستار اعلام اسامی دریافت کنندگان ارز سوبسیدی می شود ، اما وزیر که نماینده دولت است می فرماید بخاطر بخش خصوصی اعلام نمی کنم .
بعد از این ماجرا آقای
#جهرمی وزیر ارتباطات در پیامی در صفحه شخصیاش در توییتر به اظهارات وزیر صنعت واکنش نشان داد و نوشت: «با ایمان قلبی که بر پایه عقل خدادادی است، میگویم فساد، موریانه و عامل بیثباتی اقتصاد کشور است. بخش خصوصی پاکدست از انتشار لیست ارزبگیران حمایت کرده وخواهد کرد؛ باید به جنگ اقتصاد رانتی رفت».
تا اینجای قضیه انتظار متعارف توبیخ آقای شریعتمداری یا ملزم کردن ایشان به ارایه اسامی بود اما دست کم تا این لحظه آقای
روحانی اقدامی نکرده اند و در اقدامی نامتعارف حساب توییتری رییس جمهوربه توییت آقای جهرمی لایک داده اند(نه به شوری رفتار احمدی نژاد با وزرایش نه به این بی نمکی).
البته در مثال مناقشه نیست و قصدم از حکایتی که می آورم تاکید بر رابطه خواجه و غلام نیست اما از حیث فرمان ناپذیری در رابطه میان آمرقانونی (رییس جمهور) و مامور(وزیر) این حکایت در کتاب «المحاضرات» راغب اصفهاني(متكلم معتزلي قرن 5) قابل تامل و دارای شباهت هایی است:
🔸خواجه اي غلامي سرگران داشت كه در قياس بي پايه؛ متبحر بود، في المثل وقتي كه لباس مي خواست، غلام به طعنه مي گفت:« قيصر روم مي خواهد لباس بپوشد» وقتي مي گفت:« رختم را بشور» غلام مي گفت:« يونس پيغمبر با برگ كدو خودش را مي پوشاند و آدم با برگ آن وقت تو نو كيسه اطلس مي پوشي؟» روزي خواجه غلام را بين شطّار (افراد ناجور)ديد، پرسيد:« اينها كيانند؟ » گفت:« جوانمرداني كه قدر من دانند» ارباب گفت:« تو آزادي، برو» گفت:«حاشا انكه در تقديرت ناجي تو باشد و عالم بر كاكل اش چرخد؛ تو را فرو گذارد و برود!» ارباب غلام را برد كه به نخاسش بفروشد. نخاس پرسيد:«چه هنر داري؟» غلام گفت:« به مهارت، ضایع گردانم!» نخاس به كنايه خواجه را گفت:«با اين همه محاسن به چند؟» خواجه كه پيشتر از وصف و حسنات غلام گفته بود، خجل گفت:« بيست درهم، چون كمتر از اين ضرر مي كنم» غلام گفت:«اي بی دین! يوسف خوبرو را به هجده درهم فروختند و تو براي من، بيست درهم از برادر مسلمانت اخاذي مي كني؟». خواجه ناچار به ده درهم فروخت. غلام به نخاس گفت:«نامردم اگر تو را نيز پشيمان نكنم».
#سهند_ایرانمهر@Bookzic