طرفداری از دموکراسی میکنی برای اینکه دوا و غذای مردم را احتکار بکنی، حتی از احتکار واجبی هم رویگردان نیستی. می دانی توبه گرگ مرگ است. آسوده باش! من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگترین و عالیترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امثال توست که صدها هزار نفر را محکوم بهمرگ و بدبختی میکنید و رجز میخوانید. گورکنهای بیشرف!
صادق هدایت داستان حاجی آقا
پ.ن= وقتی می گوییم تاریخ بهترین "قاضی" است از امثال قاضی سعید مرتضوی حرف نمی زنیم. از قاضی شرافتمندی حرف می زنیم که مو را از ماست می کشد و روبروی ظالم و مظلوم آینه ای می گیرد تا صداقت و وقاحت خود را بی پرده ببینند. کسی که غذای مردم را احتکار می کند شرف ندارد اما کسی که "دوا" را احتکار می کند که بعدها گران تر بفروشد چیزهایی ندارد که "شرف" در برابر آنها نقل و نبات هم نیست.
پ.ن.دو= "تاریخ" فردا درباره شاعران امروز ما قضاوت خواهد کرد. شاعرانی که زلزله هفت ریشتری آمد و یک سانتیمتر هم تکان نخوردند. کولبرها گلوله خوردند و ککشان هم نگزید. پلاسکو ریخت و شعر تازه ای درباره ته سیگارشان نوشتند. جوانان سرزمین شان را به جرم ناکرده به چوبه اعدام سپردند و باز لام تا کام اعتراض نکردند. حالا هم که حرامی ها به سفره های مردم و حتی داروهای حیات بخش آنها دست درازی می کنند باز هم ساکتند و از رویایی می نویسند که از هزاران هزار کابوس هم تلخ تر و مرگبارتر است.
حالا تمام ایران می خندد. آنقدر شاد که تلافی غصه های این چند وقت دربیاید. اما دلم گواهی می دهد یک نفر اصلا خوشحال نیست. مادری که جای استوک کفش رقیب را روی دنده های فرزند دلبندش می بیند و هیچ کاری از دستش برنمی آید.
پ.ن= سعید عزت اللهی در مصاحبه ای گفته:مادرم با استرس بازیهای من را میبیند. یک بار هوا خیلی خراب بود. من یک صحنه بلند شدم توپ را بزنم بازیکن حریف با استوک پاشنه آشیلم را زد و پاره شد. مامانم داشت میآمد استادیوم. پدرم جلوش را گرفته بود که بابا نمیشود به استادیوم بروی. مادرم می گفت دیگر اجازه نمی دهم "سعید" فوتبال بازی کند.
پ.ن.دو= "امید ابراهیمی" امروز هزاران هزار "مادر" داشت که وقتی تلویزیون جای استوک را روی دنده هایش نشان داد قلبشان تیر کشید و اشک ریختند. مهم نیست در ادامه رقابت های جام جهانی چه اتفاقی می افتد. ما برنده شدیم. ما "امید"ی داریم که با دنده شکسته هم برای پرچم سرزمینش می جنگد. ما "سردار"ی داریم که به رقیب غمگینش دلداری می دهد. ما "علیرضا"یی داریم که دست می گذارد روی شانه گل به خودی زن مراکشی و برایش در بازی های بعدی آرزوی موفقیت می کند. کسی که یاد بگیرد رقیبش را تحقیر نکند هیچوقت بازنده نیست.
اندر حکایت مجلسی که عشقی در وصفش سروده: به چنین مجلس و بر کرّ و فرش باید رید... خب اگر در ادعا صادقید گذرنامههای فرنگیتان را آتش بزنید، بچههایتان را از فرنگستان بازگردانید..!