◻️بیست و هشت سال از پادشاهی #خسرو پرویز می گذرد و #باربَد نامی می شنود که شاه رامشگری از مهتران برگزیده است و
اگر با تو او را برابر کند تو را بر سرِ سِرگِس افسر کند
◻️با آن که #باربَد نیازی ندارد، ولی آز در وجودش می جوشد و به درگاه شاه می رود. #سِرگِس تا می شنود، نگران و غمگین می شود و به سالار ِ بار درم و دینار می دهد و می خواهد که اجازه ندهد #باربَد که هم سال و هم هنرش در رامشگری از او بیشتراست، نزد خسرو رود و او نیز چنین می کند. #باربَد با بَربَط خویش به باغ شاه می رود که باغبانی به نام #مَردوی دارد و با وی دوست و همراه می گردد و از#مَردوی می خواهد هنگام آمدن شاه _نوروز_ او را آگاه کند و راه دهد.
◻️خسرو پرویز هر نوروز به مدت دو هفته به آن باغ می رود و #مَردوی به #باربَد خبر را می رساند که شاه به جشنگاه می آید. #باربَد جامه ای سبز می پوشد و با بربَط و رود بر بالای درخت سرو سبزی می نشیند؛ سروی که نزدیک به نشستن گاه #خسرو پرویز ست و شاه از ایوان به باغ می آید و شب هنگام
یکی نغزدستان بزد بر درخت کزان خیره شد مرد ِ بیداربخت
سرودی به آواز خوش برکشید که اکنون تو خوانیش، دادآفرید
◻️همگان شگفت زده از چنین آوا و نوای خوشی جشنگاه را می گردند و هیچ کس را نمی یابند. دیگربار #باربد می نوازد و می خواند که از بخت شاه شگفت نیست که گردد گُل و سَرو، رامشگرش که جاوید بادا سر و افسرش!
و سرود #پیکارگُرد می خواند. شاه می گوید این رامشگر را بیابید؛ با چراغ به زیر درختان می جویند و نمی یابند. شاه جامی دیگر می نوشد و دگر باره، #باربَد می نوازد و# سبز در سبز می خواند. پرویز بر می خیزد و
چنین گفت که"این گر فرشته بُدی ز مُشک و ز عنبر سرشته بُدی
و گر دیو بودی، نگفتی سرود همان ساخته کرده آواز ِ رود
باغ را بجویید و بیابیدش تا دهانش را پر دُر و گوهر کنم و بر رودسازان، مهتر. #باربَد که سخن شاه را می شنود، از درخت سرو پایین می آید و روی بر خاک می نهد. شاه می پرسد که چه کسی هستی؟ و #باربَد همه ی ماجرا را می گوید و شاه، #سرگس را سرزنش می کند که #باربد را از او دور ساخته ست. #باربد شاه ِرامشگران می گردد.
◻️تختی در روزگارِ #فریدون به دست #جَهن بُرزین ساخته می شود و افزون برین تخت، فریدون #گرز گاوسار و هفت چشمه کمر را نیز برای # یرج می گذارد. پس از کشته شدن #ایرج این سه چیز به یادگار می ماند و هر شاهی بر آن تخت، چیزی می افزاید؛ تا این که به روزگار #اسکندر می رسد و او " ز بی دانشی کار یکباره کرد" و... #اردشیر از آن تخت نشانی می یابد و "سوی گرد کردن" آن می شتابد.
◻️#خسرو پرویز از هر کشوری مهتران را فرا می خواند و آن تخت شایسته را بازسازی و آراسته می گردانند.
ورا دُرگر آمد ز روم و ز چین ز مُکران و بغداد و ایران زمین
هزار و سَد و بیست استاد بود که کردار آن تخت شان یاد بود،
که افراشته، شاه گشتاسپ کرد به رای و به تدبیرِ جاماسپ کرد
ابا هر یکی مرد، شاگرد، سی ز رومی و بغدادی و پارسی
نفرمود تا یک زمان دم زدند به دو سال، تا کار بر هم زدند
چو بر پای کردند تخت بلند درخشنده شد روی بخت بلند...
همان تخت بدْوازده لَخت بود جهانی سراسر همه تخت بود...
سه تخت از بر ِ تختِ پر مایه بود ز گوهر بسی مایه بر پایه بود
◻️کِهین تخت، #میش سار نام داشت که سر ِ میش، نگار ش بود. مِهین تخت #لاژورد و سومی سراسر ز پیروزه بود. دهقانان و زیردستان بر تخت #میش سار می نشستند. سواران و لشکریان، بر تخت #لاژورد. تخت #پیروزه جایگاه نشستن دستور (وزیر) بود. از هر تخت به تخت دیگر، چهار پایه_پله _بود.
◻️مردی در چین به هفت سال، فرش شاهانه ای می بافد که زرین ست و نشان چهل و هشت پادشاه بر آن نقش بسته و نشان سپهر و کیوان و بهرام و ماه و خورشید. سر سال نو، آغازین روز #فروردین آن فرش شاهانه (کیی فرش) را برای شاه می گسترانند و
بزرگان بر او گوهر افشاندند که فرش بزرگش همی خواندند
🔸🔸🔸 ◻️استاد #جلال_خالقی_مطلق در کتاب ارزنده ی یادداشت های شاهنامه، جلد ١١،صفحه ی ١٩۴ فرموده اند :
"... این تخت دارای بنیاد و زیر ساز بزرگی بود که بر آن نخست، چند تخت با پایه هایی مانند سر ِ میش گذاشته بودند که جای نشستن نماینده ی دهقانان، یعنی زمین داران نژاده ی پایه ی دوم و نیز گویا جای نماینده ی بازرگانان و دیگر گروه ها و رده های پایین تر جامعه بود. سپس ازین آشکوب چهار پله بالاتر، آشکوب دومی با چند تخت لاژوردین بود که جای نشستن سواران و نژادگان بالا بود. و باز ازین آشکوب، چهار پله بالاتر آشکوب سومی بود باتخت پیروزه گون، جای نشستن دستور و گویا موبد موبدان بود... از آن جا که شاه بر تخت زر می نشست، محتمل ست که ازین آشکوب سوم نیز چهار پله بالاتر جای تخت شاه بود... تخت طاقدیس دارای طاقی گنبدی سان بود که بر آن پیکرهای آسمانی (صُوَر فلکی) را کشیده بودند. به گزارش #ثعالبی در آن هفت کشور و نگاره هایی از رزم و شکار نیز بود و دستگاهی ساعات شبانه روز را نشان می داد.... پژوهندگان این دستگاه را #ساعت دانسته اند."
◻️در صفحه ی ١٩۶ درباره ی فرش هم آورده اند:
" گویا همان فرش #بهارستان است که تاریخ نگاران دیگر... از آن به نام #بهار کسری نام برده اند و تازیان آن را #قِطف می نامیدند...این فرش را برای ایوان زمستانی بافته بودند تا چون به هنگام بزم بر آن بنشینند، چنان باشد که گویی هنگام بهار و تابستان در باغ نشسته اند... پس از آن که #سعد بن وَقاص #مداین را گرفت و اموال آن را تاراج کرد، نمی دانستند که این فرش را چگونه میان خود تقسیم کنند. ازین رو آن را نزد #عُمَر به مدینه فرستادند و... سرانجام آن را تکه تکه کرد وبه هرکس یک پاره که برابر یک وَجَب بود، رسید. بهای هر تکه از آن را بیست هزار درم نوشته اند. "