#پادکست «اسكار و بانوی گلیپوش»، نوشته اریک امانوئل اشمیت، داستان نامههای یک پسربچه کوچولو به خداست. «اسکار» که سرطان خون داره و دکترها ازش قطع امید کردند، به توصیه «مامی رُز» (بانوی گلیپوش) تصمیم میگیره برای خدا نامه بنویسه و هر روز، یه چیزی ازش بخواد.
—----------------------------------
- خیلی خوب، پس میتونم هر چی خواستم بهش سفارش بدم؟ مثلاً اسباب بازی، شکلات یا اتومبیل...
- نه اسکار، خدا که بابانوئل نیست. تو فقط میتونی چیزای ذهنی ازش بخواهی.
- مثلاً؟
- مثلاً شجاعت، صبر، روشنی!
- خوب، فهمیدم.
- از این گذشته، میتونی برای رفیقات ازش چیزی بخوای!
- با روزی یه خواهش، مامی رز؟ نه، باید صرفهجویی کنم. فعلاً خواهشامو برای خودم نگه میدارم.
—----------------------------------
«اسکار» روزی یک خواهش از خدا میکند و فرداش در انتظار برآورده شدن اون خواسته است. در این مسیر، اسکار یاد میگیره برای کسی هم که دوست داره چیزی بخواد و ...
«اسکار» از «مامی رُز» چیزهای زیادی یاد میگیره: صبر، بخشش، عشق و... اما این تنها «اسکار» نیست که متحول میشه. «مامی رُز» هم پا به پای «اسکار» شادتر و فهمیدهتر میشه و البته مخاطب هم گویی پا به پای این دو زندگی میکنه و به زندگی خودش بیشتر فکر میکنه و این تحول رو تجربه میکنه...
سارا حقیقتزاده، از شرکتکنندگان در
#دوره_مذاکره بخش آخر این کتاب رو خونده و ضبط کرده. پیشنهاد میکنیم بهش گوش بدید...
@i20TA30👇👇👇