#ایست_قلبی#قسمت32مریم: بابا جون بمیرم واست من همیشه واست خجالت
آوردم، ببخش بابا جون!
زهرا مریم را بغل کرد و گفت:
زهرا: دخترم گریه نکن. اینجوری خون به دلشون نکن، همه
چی حل می شه. خدا خودش
کمکت می کنه .
مریم سرش را پایین انداخت. دیگرتحمل ماندن در
به
کنارشان را نداشت، با یک "با اجازه"
اتاقش رفت.
خانم رحیمی: حلال کنین!
محسن: شما هم ما رو حلال کنین، با اجازه ما رفع زحمت
کنیم، بریم خانم زهرا بدون حرف دیگری دنبال شوهرش رفت. وقتی به
ماشین رسیدند پویا از ماشین پیاده شد
و سوئیچ ماشین را دست پدرش داد.
پویا: بابا شما برین، من خودم میام.
زهرا: پسرم این موقع شب چجوری می خوای بیای، ما
نگرانت می شیم.
پویا: مامان مگه ساعت چنده؟ لطفا بذارین یکم تنها باشم.
محسن با نگرانی به پسرش نگاه کرد و گفت:
محسن: برو پسرم. مواظب خودت باش.
پویا دستی به شانه پدرش زد و به سمت خیابان رفت.
آرام با استرس طول اتاق را طی می کرد. نمی دانست چرا از
وقتی پویا رفته است، دلشوره
عجیبی به دلش افتاده. برای بار چندم شماره الهه را گرفت. طولی نکشید که الهه
جواب دادپ.:آرام: سلام، خبری نشد؟
الهه با مکث جواب داد:
الهه: سلام، همین حالا با مامان حرف می زدم.
آرام: الهه چرا ناراحتی، چیزی شده؟
الهه: تموم شد آرام، باورم نمی شه.
آرام با ناباوری پرسید:
آرام: چی؟ یعنی چی تموم شد؟
الهه: نامزدی بهم خورد؛ ولی قضیه فقط نخواستن و تفاهم
نداشتن نیست.
آرام: پس چی؟
الهه: بعد واست می گم آرام؛ قصه اش مفصله، الان بذار یه زنگ بزنم به پویا. مامان نگرانش
بود.
آرام کنجکاو پرسید:
آرام: مگه کجاست؟
الهه: نمی دونیم، مثل اینکه با پدر مریم بحثش می شه؛ اما
خداروشکر بحث خیلی بالا نمی گیره؛
ولی پویا با بابا و مامان برنمی گرده؛ می گه می خوام تنها
باشم. پیاده برمی گرده. هنوز نرفته
خونه، موبایلشم جواب نمی ده.
آرام با نگرانی به ساعت نگاه می کند.
آرام: وای ساعت که یک شبه، کجا مونده! من الان میرم
خونه بی بی گل حتما رفته اونجا.
الهه: آرام دوباره زد به سرت؟ اون بیرون باشه چیزیش نمیشه؛ تو این ساعت کجا می خوای
بری!
آرام: از بعد از ظهر تا حالا مردم از دلشوره، دیگه نمی تونم.
الهه: تو دیگه ما رو نگران نکن آرام جان، تو روخدا بی
عقلی نکن. الان بهش زنگ می زنم به
تو هم خبر می دم.
آرام: توجه کردی؟ جدیدا مثل پیرزن ها حرف می زنی؟
الهه: از بس که تو همش می خوای پلیس بازی در بیاری، ما
رو هم سکته بدی. یبار مثل اسمت
آروم بگیردختر!
آرام: چشم پیرزن جونم.
الهه: کوفت بچه پرو، زنگت می زنم. فعلا!
آرام نوشته ای برای مادرش گذاشت و سریع لباس پوشید و
🍁 ادامه دارد....
░⃟⃟
🌸@benamepedar_madar