چند فارغ از نشاطِ درد و درمان زیستن؟
همچو خونِ مرده زیرِ پوست، پنهان زیستن
شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بینسبتی؟
تشنهی دیدار وانگه در بیابان زیستن
خوبی از اندازه بیرون میبری انصاف نیست
دشمنِ جان بودن و شیرینتر از جان زیستن
دیده پر اشک و زبان پر شُکر، مشکل حالتیست
با چنین نازکدلیها سختپیمان زیستن
عیشِ میخوارانِ مفلس را چراغِ خلوتم
بایدم از خانهی همسایه پنهان زیستن
تا سحر با ساز و صحبت، تا به شب در گشت و سیر
همچو گل طرفی نبستم از پریشان زیستن
مشت خاشاکِ
نظیری شعلهای کرد و نشست
باد شمعِ انجمن را تا به پایان زیستن
#نظیری_نیشابوری#غزل_کامل•دیوان
نظیری نیشابوری، به تصحیح محمدرضا طاهری•
@be_ghole_ghazal