گل و شمعم به مزار شهدا گشت تلف
نشدی راضی و عمرم به دعا گشت تلف
سعی در مرگ رقیبان گرانجان کردی
میشناسم که چه از ناز و ادا گشت تلف
با غمت مرگ پدر سنجم و گویم هیهات
نالهای چند که در کار قضا گشت تلف
آمدی دیر به پرسش، چه نثارت آرم
من و عمری که به اندوه وفا گشت تلف
رنگ و بو بود تو را، برگ و نوا بود مرا
رنگ و بو گشت کهن، برگ و نوا گشت تلف
گل و مل باید و داغم که در این رنجِ دراز
هر چه بود از زر و سیمم به دوا گشت تلف
بال و پر شاید و میرم که در این بند گران
تاب و طاقت به خم دام بلا گشت تلف
لطف یکروزه تلافی نکند عمری را
که به دریوزهی اقبال جفا گشت تلف
گیرم امروز دهی کام دل آن حُسن کجا
اجر ناکامی سی سالهی ما گشت تلف
کاش پای فلک از سَیر بماندی
غالبروزگاری که تلف گشت چرا گشت تلف؟
(
#غالب_دهلوی.
دیوان. «غزلیات». با مقدمه، تصحیح و تحقیق
#محمدحسن_حائری. تهران: میراث مکتوب. ۱۳۸۶. چاپ ۲. صفحهی ۲۷۳.)
#غزل_کامل@be_ghole_ghazal