بریده‌ها و براده‌ها

#یادداشت_اختصاصی
Канал
Блоги
Новости и СМИ
Образование
Психология
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayПродвигать
7,84 тыс.
подписчиков
19,9 тыс.
фото
6,22 тыс.
видео
44,5 тыс.
ссылок
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
🔷🔸دفاع از استقلال دانشگاه به عنوان دستاورد یک تاریخ  مبارزاتی

🖋سارا شریعتی

🔹شصت و نهمین سالگرد ۱۶ آذر ۱۳۳۲، روز دانشجو را در حالی گرامی میداریم که دانشگاه در یکی از آسیب‌پذیرترین دوران‌های تاریخ خویش به‌سر می برد. از دوره‌ی "دانشگاه مبدا همه‌ی تحولات یک کشور" است، به شرایطی رسیده‌ایم که محدودسازی و مداخلات وسیع سیاسی، فضای این نهاد مستقل علم و فرهنگ را به‌شدت ملتهب و تحریک‌پذیر کرده است. احضار، بازداشت یا مشروط کردن دانشجویان به‌دلایل سیاسی که در تاریخ دانشگاه پُرسابقه است، با موارد کم‌‌سابقه‌تری چون ممنوع‌الخروج و ممنوع‌الورود کردن دانشجویان، حضور لباس شخصی‌ها در صحن دانشگاه، استفاده از نیروهای ناآشنا در حراست، ناامنی خوابگاه‌ها و محرومیت  ناگهانی از خدمات دانشجویی (خوابگاه و غذاخوری و...) همراه شده و به این همه، تعلیق یا اخراج شماری از اساتید به‌دلایل غیرعلمی نیز افزوده شده است (به‌عنوان نمونه دکتر حسین مصباحیان، دکتر محمد راغب و پیش‌تر دکتر رضا امیدی، دکتر محمد فاضلی، دکتر آرش اباذری، و...).  در این شرایط بسیاری از اساتید، نسبت به مداخلات سیاسی و امنیتی شدن جو دانشگاه هشدار دادند و خواستار تداوم کار اساتید، آزادی دانشجویان و امنیت پس از آزادی آنها برای تداوم تحصیلات عالی خود شدند. 

🔸این وضعیت، مساله‌ی استقلال/خودگردانی نهادی دانشگاه را دیگر بار به موضوع حاد روز بدل ساخته است. استقلالی که بر آزادی تولید معرفت علمی و توزیع آن از طریق آموزش و انتشار مبتنی است. تنها از این طریق است که می‌توان به‌تعبیر دورکیم به "حیات دانشگاهی" اندیشید و از استقلال دانش و پژوهش های دانشگاهی در برابر سانسور و ممیزی دفاع کرد؛ و چنان‌که تصریح می‌کند: "دانشگاه فقط جمع چند دانشکده نیست؛ بلکه یک کلیت طبیعی و بیانگر وحدت علوم و همبستگی منافع است."

🔹در تاریخ دانشگاه در ایران، فکر استقلال دانشگاه با طرح تفکیک آن از وزارت فرهنگ «جهت اداره‌ی امور علمی و اداری خود به‌صورت مستقیم و مستقل»،  از زمان علی‌اکبر سیاسی، ریاست وقت دانشگاه تهران، مطرح شد و به‌عنوان یکی از "خدمات" وی یاد می‌شد. این استقلال شکننده، هر بار در مواردی چون حکم تصفیه دوازده استاد دانشگاه (دکتر معظمی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر قریب، و..) توسط قدرت سیاسی  و مقاومت در برابر آن، مجددا  زیر سوال  قرار می‌گرفت. اما با واقعه‌ی ۱۶ آذر ۱۳۳۲، چند ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد، و تعرض پلیس به صحن دانشگاه و کشته شدن سه دانشجو، مطالبه‌ی استقلال دانشگاه وارد مرحله‌ی جدیدی شد. از آن تاریخ به بعد، استقلال دانشگاه به‌عنوان دستاورد جنبش دانشجویی ایران شناخته می‌شود. 

🔸 دستاوردها اما آیا بازگشت‌ناپذیر اند؟ خیر! دستاوردها شکننده اند. تجربه نشان می‌دهد که چنانچه دستاوردها را یادآوری و غنی نسازیم و از آن‌ها مراقبت نکنیم، هر لحظه در خطر از دست رفتن و بازگشت به نقطه‌ی صفر خواهیم بود. اگر استقلال دانشگاه یکی از شاخص‌های توسعه‌یافتگی جامعه‌ها است، اگر علی‌رغم همه محدودیت‌های ساختاری، مدیریت مستقل «حیات دانشگاهی» یک مطالبه‌ی عمومی حداقلی است، اگر دانشگاه، سرمایه ها، عادت‌واره‌ها، هنجارها و اصول حرفه‌ای خود را دارا ست و انتظام‌بخشی به این مجموعه جز از جانب خود دانشگاهیان مطلوب و ممکن نیست، انتظار می‌رود که جامعه‌ی دانشگاهی نسبت به این شرایط واکنش نشان دهد و همچنان‌که پیش‌تر، در برابر تعرض قدرت اقتصادی، سیاست مالی شدن آموزش عالی، رشد دانشگاه‌های خصوصی، فروش مدارک تحصیلی، و تبدیل دانشگاه به بنگاه اقتصادی ..، واکنش نشان داده است، امروز نیز نسبت به استقلال دانشگاه تعصب ورزد، و در برابر مداخلات وسیع سیاسی و امنیتی هشدار دهد و هر گونه سیاست سرکوب را محکوم سازد.
🔹هفته گذشته، دانشجویان قایق‌های کاغذی ساختند و در حوض یکی از پارک‌های دانشگاه رها کردند. گفته شد این کار به یادبود کیان عزیز و قایق کوچکی بود که او برای شرکت در جشنواره‌ی علمی ساخته بود، در عین حال این عمل، یادآور شعر معروف سهراب سپهری نیز بود: «قایقی خواهم ساخت. خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد دور، از این خاک غریب». دراین حرکت دانشجویی، قایق می‌تواند به‌عنوان نمادی دوگانه فهم شود: نماد حضور و مشارکت (قایق کیان) و نماد رفتن و دور شدن (قایق سپهری). آرزو کنیم و اقدام، تا با قربانی شدن کیان به عنوان نماد اولی، به آب انداختن قایق‌ها فقط به‌معنای  دور شدن و مهاجرت نباشد و این «خاک غریب»، از حضور و مشارکت بهترین فرزندانش محروم نگردد. 

🔸در آستانه‌ی ۱۶ آذر، روز دانشجو، از استقلال دانشگاه به‌عنوان دستاورد یک تاریخ مبارزاتی دفاع کنیم. بازگرداندن اساتید اخراجی به دانشگاه و آزادی دانشجویان و امنیت پس از آزادی آنها، شرط نخست وجود و استمرار «حیات دانشگاهی» است.
#یادداشت_اختصاصی
#سارا_شریعتی
#جنبش_دانشجویی
#استقلال_دانشگاه

🆔 @Shariati40
#یادداشت_اختصاصی

داستانِ تکراریِ اخراج‌: اینجا دیگر هیچ‌چیز جدید نیست ...
دربارۀ آرش اباذری

✍️ آرمان ذاکری

1- داستانی است تکراری؛ از «دوازده استاد دانشگاه تهران» و در رأس آنها مرحوم مهندس بازرگان که در رژیم شاهِ به سر کار برگشته پس از کودتای 28 مرداد به دلیل اعتراض به کنسرسیوم نفتی اخراج شدند و البته در آن زمان دکتر علی‌اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران در برابر این اعتراض‌ها و حمله به دانشگاه در 16 آذرماه مقاومت کرد تا به زور و ضرب تغییرِ قانونِ انتخابِ رئیس دانشگاه در مجلسِ دست‌نشانده او را برکنار کردند، تا انبوهِ اخراجی‌هایِ دورۀ انقلاب فرهنگی که تا امروز نه فقط ساختارِ قدرتِ رسمی، بلکه اغلبِ تاریخ‌نویسانِ «شفاهی» و «کتبی» چندان تمایلی به پرداختن به چگونگیِ اخراجِ آنها و نقش شخصیت‌های مختلف در سطوح متفاوت در آن اخراج‌‌ها ندارند، تا اخراج‌های بعد از حوادث سال 1388 و حالا باز اخراج‌هایی دیگر. نه فقط افراد زیادی اخراج شده‌اند بلکه افراد بسیاری نیز از تحصیل و تدریس در دانشگاه بازمانده‌اند و همیشه بندها و تبصره‌ها و اختیاراتی پیدا می‌شوند که اخراج‌ها را توجیه کنند، اخراج‌هایی که همواره یک ویژگی مشترک داشته‌اند: اخراجیان به‌رغم همۀ اختلاف‌های فکری و سیاسی و با وجود همۀ تفاوت‌ها در علل «صوری» اخراج، از یک اردوگاه فکری و سیاسی معین که بیشترین نزدیکی را به هستۀ سخت قدرت در دوره‌های مختلف داشته است، «نیستند». همین تجربۀ تاریخی است که برای بخش بزرگی از افکار عمومی و دانشگاهیان هرگونه استناد به بند و تبصره و قانون را در این اخراج‌ها بی‌اعتبار می‌کند و این دست استدلال‌ها را به «بهانه‌جویی» برای حذف مخالفین تنزل می‌د‌هد. در نزدیک به دو دهه‌ای که در دانشگاه‌های کشور تحصیل و تدریس کرده‌ام، همواره دربارۀ اخراج‌ها استدلال‌ها و زمزمه‌هایی -اغلب مبهم و زمزمه‌شونده بین افراد نه رسمی وشفاف- شنیده‌ام: رکود علمی، رعایت نشدن فلان بند و تبصره، نداشتن مقالۀ فارسی و انگلیسی، پاسخ منفی به استعلام، رد شدن در گزینش، عدم موافقت فلان هیئت و بهمان شورا. استدلال‌ها به کنار؛ داوریِ کلی‌ام پس از دو دهه ساده است: قانونی در کار نیست. اینجا قوانین در ذهنیت بخش بزرگی از افکار عمومی اعتبار و کارایی خود را از دست داده‌اند. قدرت است که به شیوه‌ای عریان بر افراد حد می‌زند.

2- آرش اباذری فارغ‌التحصیل رشتۀ پزشکی از دانشگاه تهران در سال 2005 است. به دلیل علاقه به حوزۀ علوم انسانی، تغییر رشته می‌دهد؛ کارشناسی ارشدش را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه اسکس در انگلستان(2008) و دکترایش را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه جان هاپکینز در آمریکا می‌گذراند(2017)؛ کتابی را با نام «هستی‌شناسی قدرت نزد هگل: ساختار سلطۀ اجتماعی در سرمایه‌داری»(2020) با انتشارات کمبریج منتشر می‌کند؛ مقالاتی در همین زمینه در نشریات مختلف می‌نویسد و در گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تدریس می‌شود. سوابقِ او کاملاً روشن است. چهره‌ای سیاسی نیست و باید او را در قامت یک آکادمیسین حرفه‌ای دید. مدرس فلسفه‌های کلاسیک. در این سال‌ها آثار فلاسفه ای چون کانت و هگل تدریس کرده و کلاس‌هایش از جانب دانشجویان اقبال یافته و فضای جدیدی را در گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف به وجود آورده است. اخراج او تا حدود زیادی تعجب‌آور است. از جمله معدود اخباری که این روزها منتشر می‌شود و می‌توان از لابه‌لای آن خطوطی از دلایل اخراج او را مشاهده کرد مصاحبه‌ای است از یک عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی و گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف با خبرگزاری فارس به تاریخ سوم شهریور 1399. وی در این مصاحبه با اشاره به «حاکمیت تفکر غرب‌گرا» در دانشگاه‌های کشور اشاره کرده است «متاسفانه اخیراً گروه در مقام جذب فردی است که اولاً سابقۀ روشنی ندارد و ثانیاً با تخصص در فلسفه‌هائی نظیر فلسفۀ هگل، که بکار علوم نمی‌آید، جذب او اولویت ندارد. بعضی افراد در دانشگاه با ترویج و تبلیغ یک کتاب او در مورد هگل چاپ دانشگاه کمبریج، اورا خیلی بزرگ کردند، و البته در این بزرگ نمائی بعضی افراد مشکوک اسلام‌ستیز خیلی سهم داشتند. چرا رئیس دانشگاه روی جذب این قبیل افراد اصرار دارد، افرادی که با تخصص آنها بیگانه است؟». البته مشکل ایشان فقط با سوابق غیرروشن و فلسفۀ قاره‌ای نبوده است. ایشان در همان مصاحبه تکلیف فلسفۀ تحلیلی را هم روشن کرده‌اند «به فاصلۀ در نیمسال بعد از بازنشستگی من جناب دکتر آزادگان از استاد ارجمندشان جناب دکتر وحید دستجردی دعوت کردند که فلسفۀ تحلیلی را تدریس کنند، درسی که به نظر من فقط هدفش ترویج فلسفۀ تحلیلی بود که به نحو مورد نظر ایشان بکار علم نمی آید.» در حقیقت در چند خط طومار دو نحلۀ اصلی فلسفۀ غرب در قرنِ بیستم یعنی فلسفۀ تحلیلی و فلسفۀ قاره‌ای در هم پیچیده شده است.

ادامه در پست بعد »
#یادداشت_ها | به بهانه درگذشت عبدالعزیز بوتفلیقه
☑️ سیاستمداری برای بیشتر فصول

▫️جواد ابو - کارشناس امور شمال آفریقا

عبدالعزیز بوتفلیقه رئیس جمهوری پیشین الجزایر، نامی آشنا و پرتکرار برای بسیاری از اهل سیاست است. او در آغاز جوانی به ارتش آزادیبخش میهنی الجزایر برای مبارزه با استعمار فرانسه پیوست و با هواری بومدین در استقلال ۱۹۶۲ الجزایر همکاری نزدیکی داشت. کمی بعد از استقلال الجزایر، به عنوان وزیر خارجه احمد بن بلا رییس جمهور و شخصیت برجسته سیاسی الجزایر منصوب گردید. پس از احمد بن بلا و روی کار آمدن هواری بومدین، بوتفلیقه همچنان وزیر خارجه الجزایر باقی ماند. این دوران یعنی نیمه دوم دهه ۶۰ و دهه ۷۰، اوج عرض اندام گرایش های چپ و عدم تعهد بود که بوتفلیقه نقش بارزی را در آن ایفا کرد. نقش آفرینی موثر وی در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، نام وی را برای ایرانی ها نیز آشنا ساخت.

اما، مرگ بومدین در ۱۹۷۸، برای بوتفلیقه نیز بدفرجام بود. شاذلی بن جدید که بعد از بومدین و با حمایت ارتش روی کار آمد، باعث انزوا و سپس تبعید بوتفلیقه گردید. اما یک دهه دوری وی از سیاست، باعث نشد تا نسبت به مسائل کشورش بی تفاوت بماند. در ۱۹۸۷ به الجزایر بازگشت و فعالیت های حزبی و سیاسی خود را از سر گرفت. همزمان، الجزایر درگیر اختلاف ها بین دولت و گروه های اسلام گرا بود که در سال ۱۹۹۱ به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. جنگ داخلی، یک دهه به طول انجامید و صدها هزار کشته در پی داشت. به طوری که نام آن دهه را دهه سیاه گذاشتند.

سرانجام، بوتفلیقه در ۱۹۹۹ به عنوان رییس جمهور الجزایر انتخاب شد. بلافاصله تلاش های وی در قامت رییس جمهور، موجب کمک بزرگی به حل بحران داخلی، توافق با بخشی از اسلام گرایان و سرکوب شاخه های افراطی آنان گردید. سرانجام در سال ۲۰۰۲، دولت و ارتش موفق به مهار بحران شدند. آن زمان اوج محبوبیت بوتفلیقه بود و باعث شد در انتخابات ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ نیز با رای قاطعی پیروز انتخابات شود. سه دوره حضور وی در رأس قدرت، فضای کشور را به سمت ثبات پیش برد. به طوری که تحولات بهار عربی که در تونس و لیبی، به سقوط نظام های حاکم منجر شد، در الجزایر، مدیریت و مهار شد.

در ۲۰۱۴ و علیرغم اینکه شخص بوتفلیقه از سال قبل به سکته مغزی دچار شده بود، مجدداً به ریاست جمهوری برگزیده شد. اما نه توان جسمی برای کار اجرایی داشت و نه دایره قدرت اطراف او، کاریزما و اراده لازم را برای این هدف داشتند. ضمن اینکه همچنان، زمزمه های اعتراضات مردمی و نارضایتی از وضع موجود، ادامه داشت.
۵ سال ریاست جمهوری وی از ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۹، از بوتفلیقه تنها تصویرِ مردی نشسته روی ویلچر که به ندرت در انظار ظاهر می شد را ارائه می داد.

در حالی که مشکلات اقتصادی، فساد اطرافیان رئیس جمهور و از کارافتادگی خود وی، روز به روز بیشتر نمایان می شد، در کمال تعجب، بوتفلیقه در سال ۲۰۱۹ و برای دور پنجم، نامزد ریاست جمهوری شد. اعلام نامزدی وی، گویی بنزینی بود که روی آتش نارضایتی ها ریخته شد. تظاهرات سراسری به سرعت کشور را فرا گرفت. ترس از تکرار دهه سیاه و نیز تکرار آنچه یک دهه قبل تحت عنوان بهار عربی در شمال آفریقا اتفاق افتاد، ارتش را به این نتیجه رساند که بوتفلیقه را به استعفا راضی و مجبور کند. مردم، اما عزل و محاکمه همه اطرافیان و دولتیان او را خواستار شدند. در نتیجه، دولت توسط ارتش ساقط و بسیاری از نزدیکان بوتفلیقه دستگیر، زندانی و محاکمه شدند.

پایانی ناخوش برای سیاستمداری خوشنام. مردی که برای بسیاری از فصول، مبارزه کرد میانجیگری کرد و صلح را برقرار ساخت، در فصل آخر، و با اصرار بر ماندن در قدرت، باخت و به حیات سیاسی خود با بدنامی خاتمه داد. دو سال بعد از استعفا نیز، حیات دنیایی وی پایان یافت و نامش به تاریخ پیوست.

عبدالعزیز بوتفلیقه را نمی توان فراموش کرد. از سهم به سزای وی در مبارزه با استعمار، تا نقش آفرینی در جنبش عدم تعهد، پایان دادن به جنگ داخلی و میانجی گری اش در قرارداد الجزایر. پس از انقلاب اسلامی نیز، همواره نگاه مثبتی به جمهوری اسلامی داشت. اگر تجربه تلخ برکناری از قدرت، آن هم با اعتراضات و نارضایتی مردمی را نداشت، سیاستمداری برای تمام فصول تلقی می شد.

#یادداشت_اختصاصی| نشر و بازنشر مطالب، الزاماً به معنای تأیید کامل محتوای آن نیست.

📷 پیوست: تصویری منحصر بفرد از بوتفلیقه در میان معمر قذافی و حسنی مبارک رهبران پیشین لیبی و مصر که سخن های بسیاری در خود نهفته دارد. به راستی چه عواملی چشمانِ بصیرتِ سیاستمداری آگاه و زیرک در اندازه بوتفلیقه را می بندد تا آنجا که واقعیت ها و روندهای آشکار و پنهانِ جامعه خود و سیاست کشورش را نمی بیند؟!

https://t.me/yekhezaran/31436

@yekhezaran
#یادداشت_اختصاصی

👌ما و افغانستان
خاطرات خاک خورده و تاملی جامعه شناسانه|بخش ۲| عزت الله همتی

در مسیر حرکت به اروزگان، به ورس رسیدیم که در ورودی روستا، طنابی کشیده بودند و عبور و مرور را کنترل می کردند. ورس علیا در سیطره حزب وحدت استاد خلیلی و ورس سفلی تحت کنترل حزب وحدت استاد اکبری بود. هر دو شیعه، اما دشمن یکدیگر. (داستان حمایت نهادهای ما از هر یک از این گروهها خود حکایت دیگری است.)
پیرمردی کوتاه قد و ژولیده با تفنگی که بر دوشش سنگینی می کرد، به ماشین (موتر) ما نزدیک شد و آمرانه گفت: تا شو. (یعنی پیاده شو). گفتم چرا؟ با همان عصبانیت کینه ورزانه اش پاسخ داد: از کجا آمده اید؟ گفتم ایرانی هستم و از بامیان.
- به کجا می روی؟
- شهرستان.
- وزارت کشوری هستی؟
در حالیکه از تعجب شاخ در می آوردم که در دل این کوههای سر به فلک کشیده و دور افتاده که گوئیا اولین بشر متمدنی هستم که پا بدانجا نهاده ام، این چه سوالی است!
گفتم: نی (نه)، از وزارت خارجه.
نگاهی عمیق به من انداخت و سگرمه پیشانی اش شروع به بازشدن کرد و با لهجه افغانی گفت: بسیار شانس آوردی.
گفتم چطور مگه؟
نگاه بیگناه و ساده من را دید و گاردش باز شد و از حالت ترسناک و آمرانه اش فاصله گرفت. در حالیکه اسلحه اش را دست به دست می کرد، دست راستش را مقابل دیدگان من آورد که انگشت شست نداشت. گفت:
ای را سیل می کِنی (این را می بینی)؟
- آری.
- میدانی چه شده؟
- نه
- این انگشت را دَ(در) جنگ ایران و عراق از دست داده ام.
ناگهان دوباره چهره اش غضبناک شد و من دلهره گرفتم (چون در آن سرزمین غریب، بسیار بی کس و بی پناه بودم)
ادامه داد:
اما وزارت کشور و نیروی انتظامی... (چند فحش آبدار افغانی نثار کرد) من را بسیار آزرده کَده (کرده)... من را در بشکه آب سرد انداخته و زندانی کرد و اخراجم کرد...
سرم داشت گیج می رفت و دیگر نمی شنیدم.
چون ندیده بودم و نشینده بودم، باورش برایم سخت بود. اما دلیلی برای دروغ گفتن نداشت.
به یکباره ذهنم به بامیان و گفته های غیر دوستانه سربازان استاد خلیلی برگشت. آیا واقعا چنین اتفاقی افتاده است؟ نکند بخواهند داغ دلشان را سر ما خالی کنند؟
خوشبختانه آن سرباز ورسی از وزارت خارجه خاطره تلخ نداشت و لختی بعد اجازه عبور داد و ما رفتیم. اما این بار را فقط.

زمان گذشت و ما چند ماهی در شهرستان مشغول بیمارستان ساختن و کمک به مدارس و توزیع کتاب و لوازم تحریر و کمک به فقرا بودیم (شیرین ترین لحظات عمرم که خدمت به محرومان را با همه وجود درک کردم). پس از مدتی برای دریافت بودجه عزم رفتن به بامیان کردم.
در بازگشت، یک کامیون پر از کتاب و امکانات و یک پزشک اصفهانی را تیار (به راه) کردم و دوباره به طرف شهرستان راه افتادم. آن روزها در کنار ما پزشکان ایرانی می آمدند و در شفاخانه هایی که بنا می کردیم مشغول شده و به مردم خدمات رسانی می کردند. دارو و وسایل را هم، همه هلال احمر خودمان می داد.
طبق معمول در مسیر دو روزه، باید در ورس شب اول را بسر می بردیم. در مسیر برای پزشک اصفهانی جوان چون خودم، اوضاع را تشریح کرده و دلداری اش می دادم. بنده خدا اولین بارش بود و سخت هراسناک. غروب به ورس رسیدم اما این بار اوضاع معمول نبود.بجای یک سرباز چندین سرباز مسلح راه را بر ما بسته و دستور پیاده شدن دادند. دیدم فرمانده اشان آمده و بدون مقدمه دستور را صادر کرد. سربازان به ما حمله ور شده و تا جاییکه توانستند زیر مشت و لگد و قنداق تفنگ، لت و پارمان کردند و من و پزشک بیچاره را خونین و بی هوش در کنج ویرانه ای زندان کردند و همه اموال را توقیف. صبح، فردی آمد و به تیمار ما پرداخت. بدنمان کوفته و سرمان شکسته و فکم آسیب دیده بود. توان صحبت کردن نداشتم. با اشاره، اجازه خواستم به بامیان یا مزارشریف بی سیم بزنم. اعتراض کردم که مگر شما سربازان استاد خلیلی نیستید و مگر ما جز خوبی چه کرده ایم؟ پاسخ آمد که به هر کسی می خواهی شکایت کن. شما عامل اختلاف و بیچارگی ما هستید!!
...هنوز در شوک بودم. آن زمان طالبان، کابل را گرفته و پشت کوههای هزاره جات بودند.
در چند ماهی که اروزگان بودم، نگهبان شخصی محل اقامتم نوجوانی بود که تا یکماه قبل در خدمت طالبان کار کرده بود و همواره نگرانش بودم. اساسا این ترس را همیشه از برخورد طالبان داشتیم اما کمتر از نیروهای استاد خلیلی شیعه انتظار چنین مهمان نوازی داشتیم. خلاصه اجازه یافتیم پای پیاده از راهی که آمده ایم برگردیم.
عجبا مال و منال و ... همه چیز این جماعت را جمهوری اسلامی می دهد آن وقت این گونه با ما برخورد می کنند؟!!
باقی قصه را نمی گویم. چون هدف من نوشتن قصه تلخ سفر نیست، بلکه تحلیل وضعیت نگاه افغانستانی ها به ایران و ایرانی هاست. می خواهم چراغی افکنم تا برخی جوانب پنهان تر آنرا دریابیم.

(ادامه دارد)
@yekhezaran
#یادداشت_اختصاصی

👌ما و افغانستان
خاطرات خاک خورده و تاملی جامعه شناسانه|بخش ۱| عزت الله همتی

سالهای ۷۶ و ۷۷ در حوزه افغانستان بودم و نیم سال را در عمق افغانستان، تنهای تنها میان آنها زندگی کردم. بعدها هم ۴ سال در پاکستان در تماس نزدیک با این قوم بودم.
بهار سال ۱۳۷۶ بود. عازم عمق هزاره جات به مرکزیت شهری بنام شهرستان (مرکز ایالات اوروزگان). آنجا قرار بود مسئول دفتر پشتیبانی و کمک به مردم افغانستان باشم. کوههای سر به فلک کشیده و راههای پرپیچ و خم خاکی که چون ماری بر دیواره کوههای بلند رشته کوه "بابا" خزیده بودند. سرک (گردنه) تا سرک راه باید می پیمودی بمدت ۲ روز که از بامیان به آنجا برسی. تنها، کماز (کامیونهای نظامی) روسی و جیپ های نظامی می توانستند توان عبور از این راهها را داشته باشند. چرا که بعضا مسیر جاده در طول رودخانه پر از سنگ بود و بعضا هم راهها بر دامنه کوهها دچار لغزش و ریزش حاصل از آب شدن برف، می شد. هزاره جات منطقه ای سرد و بام افغانستان است. تا اواخر اردی بهشت راهها بخاطر برف باز نیست و مردم آنسوی کوهها در بند.
باری، بخاطر باز نبودن راهها مدتی در بامیان و یکاولنگ رحل اقامت افکندیم. باشد که گرمای بهار برفها را آب و راه ها را بگشاید .
هزاره جات، مرکز تجمع قوم هزاره است. هزاره ها عمدتا مذهبشان شیعه دوازه امامی و زبانشان فارسی است، اما متفاوت ترین قوم در آن سرزمین اند؛ زیرا نژادشان آریایی نیست. چشم های ریز و پوست زرد و سوخته از سرما و آفتاب تیز مناطق بلند، و صورت بی موی، آنها را چون مغولان می نمایاند. اینکه این قوم چگونه فارس زبان و شیعه شده اند، هنوز روشن نیست. اما پیرامون آنها را پشتونها و تاجیکان و ازبکان فرا گرفته اند.
پشتونهای سنی مذهب و آریایی نژآد حاکمان تاریخی سرزمین افغانستان بوده اند. اصولا واژه افغان از این قوم مشتق شده است. مردم ساکن سرزمین کنونی افغانستان، پشتونها را اوغان یا افغان می نامند. (بعضا هم طی سالهای اخیر دیگر اقوام اعتراضاتی نسبت به نام کشورشان که برگرفته از پشتونهاست داشته اند).
برخی می گویند هزاره ها بازماندگان لشکر چنگیز یا تیمورند. اما هزاره ها خود را وارث آن سرزمین می دانند و نه مهمان. مدرک آنها مجسه های معروف بامیان (ساخت ۱۵۰۰ سال پیش) است که به شکل نژاد زرد شرقی بودند. هزاره های بیچاره طی حداقل ۵۰۰ سال گذشته مظلوم ترین و بدبخت ترین قوم افغانستان بوده اند که همیشه دچار کشتار دسته جمعی و تبعیض نژادی و مذهبی بوده اند. تجمع آنها در صعب العبور ترین و لم یزرع ترین مناطق، ناشی از فشار تاریخی پشتونها بر آنها بوده است.
هوا اندکی روبه گرمی نهاد و با راننده افغانی (خدایار) سوار بر جیپ عازم محل ماموریت شدم. دو روز راه بود. شب را در میانه راه به ناچار باید اتراق (اطراق) می کردیم. منطقه ای بنام ورس (Varas) منزلگاه بود. شب را در اتاقکی گلی بدون امکانات و حتی زیرانداز به صبح رساندیم. (نامش هتل خراسان بود) و عصر روز دوم به شهرستان رسیدیم. کوههای سیاه و بلند، چشمه های روان و رودخانه های خروشان و بسیار سرد. از موارد جالب توجه، مشاهده کانالی (جوی) از تقریبا یک صد متری دامنه کوهها بود. علت را پرسان (بقول افاغنه) شدم. گفتند که هزاره ها حق بالارفتن از آن حدود را نداشته اند و کوهها در اختیار گله داران پشتون بوده است. یاللعجب. تا آن زمان این سطح از تبعیض را ندیده و نشنیده بودم.
دو روز قبل از حرکت به مقصد، در بامیان، به همراه یکی از دوستان همکار (آقای لقمانی) از کنسولگری به طرف مرکز فرهنگی (کتابخانه) می رفتیم که ناچار باید از جلوی دفتر رهبر حزب وحدت اسلامی استاد خلیلی عبور می کردیم. به یکباره دیدم نگهبانان دفتر استاد، ما را خطاب قرار داده و چند فحش افغانی آبدار نثار کرده و ما را نژادپرست و شوونیست نامیدند.!!
من که جوان و دانشجوی ارشد سیاست بودم، از شنیدن این برچسب، سخت متعجب شدم. آیا ما دو نفر حرکت نژآد پرستانه ای داشته ایم؟ یا اینکه واقعا ما ایرانی ها نژآد پرست هستیم؟ (تا آن زمان فقط نازی ها را نژاد پرست می دانستم).
این موضوع چون زنگ کلیسای خیابان کریم خان زند تهران (که چهار سال روبروی دانشکده روابط بین الملل هر یکشنبه به صدا در می آمد) مرتب در گوشم به صدا در می آمد. دیده و شنیده خود را با دیگر دوستان در میان نهادم و دیدم تجربه مشابهی دارند. اما همچون دانشجوی ترم اول و روز اول دانشگاه که همه چیز برایش تازه گی دارد، ذهن کنجکاوم پاسخی برای این دشمنی و توهین آنها نیافت. بویژه آنکه جان و مال و قوت و... آنها طی سالهای بسیار، مدیون جمهوری اسلامی بود. ایرانی که علیرغم دوران جنگ و سختی هرگز از افغانستانی ها غافل نشده بود و کمک به آنها را احساس تکلیف می دانست.

(ادامه دارد)
@yekhezaran