میخوام درباره
#میرحسین بنویسم. اینکه او کیست، از کجا آمد، سیر تکامل فکری او چه بود، چگونه سر از نظام جمهوری اسلامی درآورد، چگونه از نظام کنار رفت، چگونه در مقابل نظام ایستاد. اینکه او در چه زاویه ای با حکومت، با اصلاحطلبان و با مردم داره. اینکه اگر امروز در حصر نبود چه میکرد.
او در خامنه، شهری نزدیک شبستر به دنیا آمد، در عجیبترین دوران تاریخ معاصر، پنج ماه پس از شهریور 1320، در خانواده ای مذهبی اما تاجرپیشه و جهان دیده. کودکی او در سالهای پرطلاتم اما آزادی گذشت، در خانواده مرفه خود نیز بیشتر از این آزادی بهره برد و روحی جستجوگر و کنجکاو یافت.
او در کودکی شاهد غائله فرقه دموکرات آذربایجان، تهاجم نیروهای مرکزی و قحطی ماههای پس از آن بود، شاهد این که حکومت به کمک خوانین و روحانیون برای تنبیه مردم آنها را گرسنه نگه میدارد تا بمیرند. تا بازماندههایشان قدر آرامش گورستانی را بدانند! مرگهای دسته دسته و دفن در سردابهها...
تا هفده سالگی در خامنه ماند، پس از اتمام دبیرستان به تهران رفت برای کار و تحصیل. برای پیگیری علایقه اصلی اش: هنر نقاشی
او شیفته هنر مدرن معاصرش (دهه پنجاه و شصت میلادی) بخصوص با تاثیر از «جان کیج» نقاش و آهنگساز امریکایی کار خود را آغاز کرد و رفته رفته به سبک شخصی خود رسید.
موسوی اوایل دهه چهل، به تالار قندریز راه یافت. به جمع هنرمندان مدرنیست ایرانی که تلاش داشتند به زبانی باهویت و همسو با مدرنیسم جهانی آن سالها در نقاشی برسند. دیگر اعضای هنرمندان تالار قندریز عبارت بودند از منصور قندریز، رویین پاکباز، مرتضی ممیز، گارنیک درهاکوپیان و سعید شهلاپور
همراهانِ آن سالهایش، او را هنرمندی آوانگارد و یک عدالتخواه مارکسیست دو آتشه به یاد می آورند. واکنش آوانگاردِ سالهای جوانی او بر علیه طبقه ای که از آن برخواسته، بر علیه فرهنگی که در آن بالیده. او سکوت فرهنگ حاکمش در برابر پامال شدن کرامت انسانی دیده بود و حالا راهی نو میجست.
هنر برای او یک مدیوم برای مبارزه اجتماعی بود. مبارزه ای برای احیای کرامت انسان. کرامتی که حکومت، تمدن و نهادهای مذهبی آن را پایمال میکنند، او آرمانشهری را میجست که کسی از فقر و گرسنگی، کرامت و حیثیت خود را به حکومت و ثروتمندان نفروشد.
موسوی در سال 1348 در رشته معماری از دانشگاه ملی فارغ التحصیل شد و در همان سال با زهره کاظمی که در جریان یکی از نمایشگاههایش با او آشنا شده بود ازدواج کرد. برخواسته از خانوادهای مرفه اما پرسشگر و نوجو (مثل خود موسوی) دانش آموخته هنر مجسمهسازی و از شاگردان پرشور دکتر علی شریعتی.
موسوی و کاظمی با نام مستعار حسین رهجو و زهرا رهنورد، فعالیت هنری و سیاسی خود را در حسینیه ارشاد و همگام با شریعتی آغاز کردند. علی شریعتی این دو را انسانهای امیدبخشی مینامید که از صداقت و وارستگی هنرمندانه برخوردارند و هرگز در بند امتیازات طبقه اجتماعی خود نیستند.
موسوی پس از ازدواج با رهنورد و آشنایی با شریعتی دوباره به مذهب رو آورد، به تأسی از شریعتی این سنت مذهبی حالا برایش یک میراث تمدنی بود و باید بازخوانی میشد. با نگاهی تاریخی و رهیافتی علمی، برای یافتن بصیرتهایی که به کارِ امروزِ او بیاید. در راه آن آرمان بزرگ: پاسداشت کرامت انسان
موسوی میدانست که فرهنگ مذهبی پاسخی برای بسیاری از مشکلات معاصر ندارد (مگر برای هزاران کشته قحطی و گرسنگی آذربایجان دهه بیست پاسخی داشت؟) اما از ظرفیتهایی برخوردار است که میتوان از آن برای بهروزی جامعه و آگاهسازی مردم استفاده کرد. مذهب نه هدف است نه وسیله، جستجویی است در مسیر شدن.
زندگی موسوی پیوسته شوریدنی موسی وار علیه ظلم بوده. ظلم طبقاتی، ظلم دینی و ظلم حکومتی حتی اگر خود او در همان طبقه، در همان دین و در همان حکومت جای داشته باشد. در تفسیری که سال 56 بر سوره مائده نوشته درکی از تاریخ بدست میدهد که انسان در جبر آن نیست و هر لحظه میتواند لحظه نجات باشد.
همزمان با فعالیتها فرهنگی در حسینیه ارشاد و همگام با شریعتی، موسوی شرکتی مهندسی به نام سمرقند تاسیس کرد. کار اصلی او انجام پروژه های معماری در سطح کشور بود اما خودِ شرکت پاتوقی بود برای مبارزان همفکر و همسو با شریعتی. افرادی چون عبدالعلی بازرگان، حسن آلادپوش و محبوبه متحدین.
با تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوع الفعالیت شدن و تحت تعقیب قرار گرفتن شریعتی و همراهانش، در خفقان سالهای پنجاه، موسوی به فعالیتهای هنری خود ادامه داد. با نقاشی و با مقاله با امضای مستعار. هنر برای او یک مدیوم مبارزه اجتماعی بود برای تمرین آزادی. این بصیرت را همیشه حفظ کرد.
سال 55 دو همراه موسوی و رهنورد، یعنی حسن آلادپوش و محبوبه متحدین (دو جوانی که دکتر شریعتی با الهام از شخصیت آنها کتاب حسن و محبوبه را نوشته) در درگیری خیابانی باساواک کشته شدند، موسوی و رهنورد تحت تعقیب قرار گرفتند ومجبور به ترک ایران شدند...
رشته توییت
🔗 May
❄️ @bouraan