بریده‌ها و براده‌ها

#مهدی_معارف
Channel
Blogs
News and Media
Education
Psychology
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayPromote
7.84K
subscribers
19.9K
photos
6.22K
videos
44.5K
links
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
[Forwarded from My_Stories]
📝 این قرار عاشقانه را عدد بده...

▫️چند روز پیش مطلب جالبی توی توییتر به چشمم خورد. رفیقِ خوش‌ذوقی نوشته بود که توی زبان چینی بعضی از کلمه ها و عددها اینقدر تلفظ‌شان مثل هم است که گاهی جماعت چینی خودشان را درگیر آن الفبای بغرنج نمی‌کنند و به جای کلمه، عدد معادلش را می‌نویسند. رفیق خوش‌ذوق گفته بود که تلفظ عدد پنج شبیه تلفظ لغت "من" است. گفته بود تلفظ عدد دو شبیه تلفظ "دوست داشتن" است و صفر، شبیه "تورا". این یعنی که عدد پانصد و بیست می‌شود "دوستت دارم" و به همین ترتیب پانصد و سی می‌شود "دلم هوایت را کرده". هشتاد و هشت می‌شود خداحافظ، و هفتصد و هفتاد می‌شود: "می‌بوسمت".

▫️همینطوری که این ماجرا را می‌خواندم توی ذهنم جرقه‌ی یک خاطره‌ی خیلی دور از دکتر شیوا روشن شد. دکتر شیوا (خدایش بیامرزد) توی دانشکده‌ی فنی درس سیگنالها و سیستمها را یاد دانشجوها می‌داد. آدمِ با مرام و با معرفتی بود. از این استادها که وقتی سوال می‌پرسید و می‌دید همه داریم عین خیار نگاهش می‌کنیم می‌فهمید که مغزمان دیگر نمی‌کشد و چند دقیقه درس را ول می‌کرد تا حداقل فرصت کنیم که به حال خودمان گریه کنیم. یادم می‌آید یک روز یک معادله‌ی طولانی را نشانم داد و گفت این معادله‌ی "عشق" است! یک سری جمله از سینوس و کسینوس و چندتا خرت و پرت دیگر که وقتی تابعش را رسم می‌کردی شکل یک قلب ترسیم می‌شد. خطوط منحنی بین محورهای مختصات نوسان می‌کردند تا با رقصشان آرام‌آرام شکل یک قلبِ توپر را بسازند. امروز یاد قلبِ توپر دکتر شیوا افتادم. چرا دیدن شکل گرفتن یک قلب لابه‌لای محورهای بی‌جانِ مختصات را دوست داشتیم؟ چرا دانستن اینکه در یک گوشه‌ی دنیا عدد پانصد و سی آهنگی شبیه حس دلتنگی می‌سازد و عدد هفتصد و هفتاد، تصویر بوسیدن معشوق را تداعی می‌کند برایمان دلنشین است؟ شاید به خاطر اینکه ریاضیات همیشه یک سری قوانین جدی بوده که شبیه به آیه‌های خدا تغییرناپذیر به حساب می‌آمدند. حالا عشق از راه رسیده و قوانین جدی را هم به بازی گرفته و چهره‌ی مهربان‌تری به آنها بخشیده. درست شبیه داستان ما آدمها. علاقه به یک انسان دیگر، ما را کودک می‌کند. ما را می‌گریاند و می‌خنداند. به جهانمان غم می‌دهد و شادی می‌دهد. ولی باکی نیست. آیه‌های تغییرناپذیرِ خدا در دستان عشق شبیه موم نرم می‌شوند، آدمیزاد که جای خود دارد...

#روزنوشت
#مهدی_معارف

@my_story_channel
📎
Forwarded from My_Stories
📝 هوا را از من بگیر، "بغل" را نه!

▫️دیروز پریروز دادگاه یک پسرک هفده ساله بود. این بنده‌خدا چند ماه پیش، از خواب بیدار می‌شود و حس می‌کند دیگر تحمل این زندگی کوفتی را ندارد. حالا یا شکست عشقی خورده‌بود یا هر درد بی‌درمان دیگری که داشت، انقدر احساس بیچارگی و بدبختی کرد که تفنگ پدرش را برداشت و یک گلوله هم چپاند تویش و راهی مدرسه شد. شاهدها می‌گفتند که اول می‌خواست بقیه را بکشد، ولی بعد که یادش آمد یک فشنگ بیشتر ندارد احساس کرد کار عاقلانه این است که خودش را بکشد. آخر سر ولی بدون اینکه خون از دماغ (یا جاهای دیگر) کسی راه بیفتد قضیه ختم به خیر شد.

▫️دیروز پریروز آدمهای توی دادگاه می‌خواستند سر در بیاورند که چطوری این آدمِ بی‌اعصاب، بی خیال شلیک کردن همان یک دانه گلوله‌اش شد. فیلمهای مداربسته‌ی مدرسه را که دیدند، قاضی و متهم و شاهد و وکیل و نگهبان دادگاه از دیدن اتفاقی که افتاده بود شاخ در آوردند. بعد ماجرا را برای خبرنگارها تعریف کردند و آنها هم شاخ در آورند. خبرنگارها هم قضیه را برای مردم تعریف کردند و بخش قابل توجهی از مردم (از جمله خود من) هم به صورت گروهی شاخ در آوردیم.

▫️دوربین مداربسته یک لحظه‌ی نفسگیر را نشان می‌داد که پسرکِ بی‌اعصاب و آقای "مربی" چشم توی چشم می‌شوند. مربی انگار نه انگار که این چیزی که دست پسرک است اسمش تفنگ باشد، پسرک را در آغوش می‌گیرد. مثل آدمی که بعد از صد سال توی یک عصر بارانی پاییزی معشوقش را کنار برج ایفل ببیند، با همان میزان عشق. بعد توی فیلم یک نفر با ترس و لرز می‌آید و تفنگ را می‌قاپد و فورا هم در می‌رود. مربی ولی انگار هنوز پسرک را سیر بغل نکرده. با اینکه دیگر تفنگی هم در کار نیست ولی مربی آغوشش را تنگ‌تر می کند. صحنه که اولش شبیه فیلمهای جنایی بود یکهو می‌شود مثل سکانسهای فیلم تایتانیک قبل از برخورد کشتی با کوه یخ. بالاخره پسرک هم چشمش را می‌بندد و مربی را بغل می‌کند. جَک و رُز همینطوری که توی آغوش هم هستند، مظلوم و غریبانه قدم برمی‌دارند و یواش‌یواش از توی کادر خارج می‌شوند.

▫️دیروز مربی آمده بود جلوی دوربین و از معجزه‌ی "بغل کردن‌" می‌گفت. حرفش حرف حساب بود. آغوشی که به روی آدمها باز می‌شود واقعا هم پیغام امنیت است، پیام صلح. پرچم سفیدی که توی باد تکان می‌خورد و آدم می‌تواند با خیال راحت تفنگ را رها کند و یک دل سیر گریه. جان مطلب را حامد ابراهیم‌پور گفت، آنجایی که گفت:
.
بغلم کن... که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن... که خدا دورتر از این نشود...

#روزنوشت
#مهدی_معارف

@my_story_channel
📎