بریده‌ها و براده‌ها

#مرگ
Channel
Blogs
News and Media
Education
Psychology
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayPromote
7.84K
subscribers
19.9K
photos
6.22K
videos
44.5K
links
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
قرار بود همه چیز طور دیگری باشد...نه انقدر تلخ...

👈‏ پدر و مادر جوانی برای معالجه فرزندشان از شهری به تهران آمده و کودک را در بیمارستان بستری کردند.آنها در خودرو نزدیک بیمارستان می خوابیدند که به خاطر استفاده از پیک نیک برای گرم نگهداشتن خود؛ دچار ‎#گازگرفتگی شده و به کام ‎#مرگ فرو رفتند...

https://twitter.com/f_sheikhalizade/status/1768591745732755596
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد

من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

پس چرا پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم

من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست

من که میدانم اجل ناخوانده و بی دادگر
سرزده می آید و راه فراری نیست
نیست

پس چرا پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم


من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می
رسد

من که می دانم که تا سرگرم بزم هستی ام
#مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

پس چرا پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم


https://youtu.be/2AQ8HrRY1Rw?si=PVVv56tFtiGFaSxS
📌چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱
(یادداشت های مسعود دیانی)

دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم. حتی چند کلمه‌. هرروز ضعیف‌تر از روز قبل می‌شدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون می‌آمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم‌. پر از امید و شوق‌. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایه‌ی مرگ از نو برایم تازه و شیرین می‌کرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفه‌ای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم. پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند‌. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلی‌ام را آوردم بالای تختم. کتاب‌هایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعه‌ی ایستاده‌ای که سال‌ها بود دوستش داشتم را سفارش دادم. حتی به رؤیای خریدن دوچرخه‌ی برقی فکر می‌کردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت.

درد، زخم، ضعف، بیماری‌های رنگ‌رنگ، حال‌های بد پی در پی، به خود پیچیدن‌ها، تهوع‌ها و حال‌خرابی‌های لحظه به لحظه، افتادن‌های بدون بلند شدن، سوختن‌های از درون، مچاله‌شدن‌های در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود.  جز ناله صدایی از گلویم بیرون نمی‌آمد و جز درد و ضعف تجربه‌ای ثبت نمی‌کردم.

حمیدرضا صدر جایی از کتابش با تفکیک میان #مرگ و مردن گفته بود همیشه هرچه اولی برای انسان‌ها زیبا بوده، دومی سخت و جانکاه بوده. چیزی شبیه به این مضمون. و چه راست گفته بود. هرچقدر مرگ زیبا بود و سبکی و شادی و نور به همراه داشت، مردن درد و ناله و رنج. روزهای سختی را می‌گذراندم. بدون زیبایی‌هایی که دوستشان داشتم. و به آنها فکر می‌کردم. همین.

https://t.me/chenann/136
🔺#مرگ یادتان خواهد انداخت که با یکدیگر چه خاطراتی داشته‌اید. مرگ یادتان خواهد انداخت که چه بی‌رحمانه بر سر کمترین چیزها بر یکدیگر ستم روا داشته‌اید. مرگ یادتان خواهد انداخت که فقط برای ذره‌ای «بیشتر» داشتن، چه دروغ‌های هولناکی گفته‌اید.

🔺مرگ یادتان خواهد انداخت که به خاطر ترس‌هایتان بر چه حقایقی چشم پوشیده‌اید. مرگ یادتان خواهد انداخت که برای نجاتتان، نجاتتان از عقوبتی که چندان هم دردسری نداشت، چه حقیقت‌ها را پنهان کرده‌اید. مرگ یادتان خواهد انداخت که خودخواهی، چگونه باعث شد تا حقی را پایمال کنید. مرگ یادتان خواهد انداخت که غرور، چطور نگذاشت آنجا بمانید که باید.‌

🔺 مرگ یادتان خواهد انداخت که بی‌ارزش‌ترین چیزها، چگونه روزی ارزشمندترین دارائی‌های جهان شما شدند. مرگ یادتان خواهند انداخت که به خاطر زندگی، چه زیرکانه توجیه کردید تمام جنایت‌هایی را که می‌شد اتفاق نیفتند می‌شد در برابرشان سکوت نکنید می‌شد لااقل در درونتان برایشان توجیه نسازید و نپردازید.‌

مرگ یادتان خواهد انداخت که صلح را چه ساده خونبارترین بهانه کردید برای جنگ‌.‌

🔺مرگ یادتان خواهد انداخت که دره‌ها چه سرسبز بودند وقتی شما تصمیم گرفتید دیگر نبینیدشان.‌ مرگ یادتان خواهد انداخت که آبشارها چه سخاوتمندانه رها می‌شدند از ستیغ کوه پیش از آنکه موسیقی سقوطشان را فراموش کنید. مرگ یادتان خواهد انداخت که مورچه‌ها چه با مشقت، قوت لایموتشان را از زیر میزهایتان برداشتند و به ویرانه‌ها بردند. مرگ یادتان خواهد انداخت که چه بی‌رحمانه از فیل‌هایی سواری گرفتید که روزگاری پادشاهان زمین بودند. مرگ یادتان خواهد انداخت که اسب‌ها، سرکش‌ترین زیبارویان جهان را چه ارزان کارمندان اداره‌ی شرط‌بندی کردید.‌

🔺مرگ یادتان خواهد انداخت که پروردگار زمین و آسمان را، مهربانترین پدر انسان را، چه بی‌محابا به مدیریت مالی اداری دوزخی که ساخته بودید منصوب کردید. مرگ یادتان خواهد انداخت که شاعران را، میراث‌داران نور و آینه را، چه حقیرانه به ضرب گلوله‌ای یا صله‌ای به مجیزگویان نکبتی که نامش زندگی است تبدیل کردید.

🔺مرگ یادتان خواهد انداخت. مرگ به صراحتی بی‌بدیل یادتان خواهد انداخت.

🌐 از صفحه اینستاگرامی حمیدرضا ابک

♦️♦️♦️

t.center/nutqiyyat
‏برگشتند به پیرمرد گفتند تا دو ساعت دیگه می‌میری. به آسیا می‌گه صداش رو ضبط کنه: «به #مرگ بگید منتظر من نباش...من مردنی نیستم. من در دل مردم ایران زندگی می‌کنم.. من مرگ ندارم. سایه مرگ نداره!»

https://twitter.com/dariushm/status/1562788919263268864
‏تبعات برنامه ‎#زندگی_پس_از_زندگی گریبان اهدای عضوراگرفته است.وقتی دربرنامه از پزشکان نظر نمی گیرندیک تجربه گر ازسطح هوشیاری زیر5 که عملادرعلم پزشکی مغزمرگی است صحبت میکندواینکه دوباره به زندگی برگشته.نتیجه هم مقاومت خانواده ها برای ‎#اهدای_عضو عزیزانی است که ‎#مرگ_مغزی شده اند.
https://twitter.com/yousef_heidari/status/1523966789583093762
📝 هر سفر دل‌‌بستنی‌ است‌ ودل‌‌کندنی‌، که‌ یکی‌ از پی‌ دیگری‌ می‌آید و همین‌ تسلسل‌ و تداوم‌ دل‌بستن‌ها و دل‌کندن‌هاست‌ که‌ شورانگیزی‌ سفر را موجب‌ می‌گردد.

سفر رفت‌ و بازگشت‌ است‌؛ نه‌ تنها سیر در مکان‌، بلکه‌ در زمان‌ نیز، اماّ سیر اصلی‌ در خود است‌؛ به‌ هرکجا برویم‌ از خود نمی‌توان‌ جدا شد. سیر بیرونی‌ سیر درون‌ را برمی‌ انگیزد، و این‌ سیر رها شدن‌ در خود است‌، غوطه‌ زدن‌ در خود، کشف‌ اقلیم‌ها و افق‌های‌ ناشناختۀ‌ درون‌.

از فروع‌ که‌ بگذریم‌، آدمیزاد در هر نقطۀ‌ دنیا که‌ باشد مسائل‌ محدود و خاصّ دارد: جدائی‌ومهر، تنهائی‌واُنس‌، دوستی‌ و دشمنی‌، زشتی‌ و زیبائی‌، جوانی‌ و پیری‌ و بیماری‌؛ غم‌ نان‌، آرزوی‌ دراز وعمرِکوتاه‌، و آنگاه‌ مرگ‌ که‌ پایان‌ پایان‌هاست‌، و از همه‌ عظیم‌تر است‌ و بر هر عزیمتی‌ نقطۀ‌ انتها می‌نهد، و اگر زندگی‌ بزرگ‌ است‌، برای‌ آن‌ است‌ که‌ مرگ‌ به‌ دنبال‌ آن‌ است‌، و بدون‌ دریافت‌ این‌ یک‌، دیگری‌ را نمی‌توان‌ دریافت‌، و باز لطف‌ سفر در آن‌ است‌ که‌ در آن‌ حدیث‌ زندگی‌ومرگ‌ را از زبانهای‌ گوناگون‌ می‌توان‌ شنید.
از انواع‌ حرص‌‌هائی‌ که‌ در نهاد آدمی‌ نهاده‌ شده‌، گویا ازهمه‌ شریف‌تر حرص‌آموختن‌ است‌، عطش‌ کشف‌، که‌ از جستجو در کتابخانه‌ها و آزمایشگاه‌ها آغاز می‌شود، تا برسد به‌ خطر کردن‌ در تسخیر قلّه‌ها و سفر به‌ ستارگان‌، و گویا هیج‌ تلذّدی‌ هم‌ از آن‌ برتر و پایدارتر نباشد.

گرچه‌ فراوان‌ پیش‌ نمی‌آید که‌ اشتیاق‌ با توفیق‌ همراه‌ شود، در دورانی‌ از زندگی‌ چنین‌ شد، و توانستم‌ به‌ بیش‌ از چهل‌ کشور سفر کنم‌، در چهار قارّه‌، و به‌ بعضی‌ از آنها چند بار... یادداشت‌های‌ سفر در بارۀ‌ نزدیک‌ به‌ تمام‌ این‌ کشورها آماده‌ است‌ که‌ تا کنون‌ مجال‌ نوشتنش‌ به‌ دست‌ نیامده‌. روزی‌ بیاید یا نیاید، نمی‌توانم‌ گفت‌، زیرا «که‌ در کمین‌گه‌ عمر است‌ مکر عالم‌ پیر»

نام‌ این‌ مجموعه‌ را «صفیر سیمرغ‌» نهادم‌ و این‌ نام‌ را به‌ تبرّک‌ از عارف‌ شهید، «شهاب‌ الدّین‌ سهروردی‌» به‌ وام‌ گرفتم‌. سیمرغ‌، مرغ‌ ایران‌ کهن‌ است‌، بسالخوردگی‌ افسانه‌ها، مرغ‌ حاکم‌ بر دریا و زمین‌ و فضا، چاره‌گر و همه‌چیزدان‌. رمز تلاش‌ و جستجوی‌ بشر. آفریده‌ای‌ که‌ همه‌ جا هست‌ و هیچ‌ جا نیست‌. جز نامی‌ از او نیست‌، و با این‌ حال‌ از هر موجودی‌ موجودتر است‌ و هدف‌ زندگی‌ را در همان‌ تلاش‌ و جستن‌ خلاصه‌ می‌کند، و این‌ همان‌ سرمشقی‌ است‌ که‌ مرغ‌های‌ عطاّر در منطق‌الطّیر داده‌اند:
پرگشودن‌ و رو به‌ راه‌ نهادن‌، در جمع‌ بودن‌ و از خود جدا نبودن‌...

✍🏼 محمدعلی اسلامی نُدوشن
📖 دیباچۀ‌ #کتاب «صفیرسیمرغ‌»
که گزارش‌گونه‌ای‌ است‌ از سفر به‌ چند کشور و شهر ایران‌.

در آغاز کتاب‌ پیشکش‌‌نامه‌ای‌ جای‌ دارد، به‌ این‌ صورت‌:
«به‌ ایران‌، با کویرها و کوهسارها و خرابه‌‌هایش‌.
جهان‌ بگشتم‌ و آفاق‌ سربسر دیدم‌ به‌ جان‌ تو اگر از تو عزیزتر دیدم‌.»

🔗 منبع و متن کامل: وبسایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

#جستار #سفر #زندگی #مرگ
#دنیای_دیدنی_نادیده #ایران‌دوستی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦️انسان به مثابه پروژه♦️
(برای دکتر فیرحی که هرگز با او هم‌کلام نشدم)

▪️آدم‌های پروژه‌دار ِ زیادی در علوم‌انسانی نمی‌شناسم. آدم‌هایی که لحظه‌لحظه‌ی زندگی‌شان، روی یک خط ممتد، به سمت جایی که می‌دانند در حرکت باشند. آدم‌هایی که مشغول ساختن ِ بنایی باشند که از کلیتش تصویری نسبتاً شفاف دارند. آدم‌هایی که می‌دانند چه باید بکنند، اراده‌ای به انجام آن دارند و لحظه‌هایشان را جز در آن مسیر صرف نمی‌کنند. من، «انسان-پروژه» می‌ناممشان. انسانی در قامت یک پروژه بزرگ. از این «انسان‌-پروژه‌»ها، کم دیده‌ام.

▪️موقعیت ما، اینجا و اکنون، اینطور است: کمتر می‌توان روی کاری جمعی حساب کرد. روی مسابقه‌ای امدادی. اینکه تکه‌ای از مسیر را بروی و چوب را به دست دیگری بسپاری تا او ادامه مسیر را برود. امتداد و انباشت، کمتر اتفاق می‌افتد. تصور اینکه "نهاد"ی پا بگیرد که تکه‌تکه، پروژه‌های فردی را روی هم بچیند تا یک بنای عظیم - مثل لغتنامه دهخدا - شکل بگیرد، کمتر پیش می‌آید. در چنین وضعیتی است که جان‌های شیفته، باید خودشان صفر تا صد یک پروژه فکری را بروند: از آغاز تا انجام. قدم قدم. یک آدم، به مثابه یک پروژه.

▪️دکتر فیرحی، از نظر من، از این "انسان-پروژه"ها بود. می‌دانست چه باید بکند. مسیرش را پیدا کرده‌بود. زندگی‌اش را وقف کرده‌بود. وقف مسیری که با دقت و هوشمندی، شناسایی‌اش کرده‌بود. کار پِرت و پرت نمی‌کرد. برای لحظه‌لحظه‌ی عمرش برنامه داشت. کتاب، کتاب، مقاله به مقاله، پایان‌نامه به پایان‌نامه، همان مسیر را می‌رفت. چنین "انسان-پروژه‌"هایی کمیابند.

▪️چطور این مسیر را پیدا کرده‌بود؟ چطور توان ِ وجودی ِ تبدیل کردن زندگی‌اش به یک پروژه را در خودش ایجاد کرده‌بود؟ این را کسانی باید بگویند که او را از نزدیک‌ می‌شناختند. من چنین نبودم. اما چندین سال قبل، وقتی می‌خواستم مطلبی درباره تیپ "عالم-دانشگاهی" بنویسم، یادم هست که یکی از روشن‌ترین مثال‌هایم، فیرحی بود. تیپی در برابر تیپ کم‌مایه و بی‌پروژه‌ "دکتر-حجت‌الاسلام"ها. او نمونه‌ی خوبی از تلفیق "هم این و هم آن"ی حوزه و دانشگاه بود. مزایای سنت به اضافه‌ی محاسن مدرنیته در ساحت علم. در برابر تیپ "دکتر حجت‌الاسلام‌"هایی که "نه این و نه آن" بودند؛ نه تربیت‌شده‌ی واقعی ساحت سنت و نه بهره‌مند از مزایای مدرنیته.

▪️من، تلاش کرده‌ام که با مرگ زندگی کنم. تلاش کرده‌ام که دستهایش را رها نکنم. تلاش کرده‌ام که از او بخواهم در کنارم بماند. تلاش کرده‌ام که مرگ عزیزان و نزدیکان و حتی تصور مرگ خودم، به آسانی از درون تکانم ندهد. آدمیزاد است البته. چه می‌داند.... اما حقیقتاً، بی‌آنکه جز دو سه نوبتی دکتر فیرحی را از نزدیک دیده باشم، خبر مرگش، از درون تکانم داد... نه به این خاطر که او به خود او دلبستگی عاطفی شخصی داشتم. نه. نداشتم. اما مواجه شدن با خلاء او در علوم‌انسانی، تکانم داد. تصور علوم‌انسانی ایرانی که یک "انسان-پروژه" واقعی را از دست داد. برخی رفتن‌ها، به راحتی جبران نمی‌شوند. جای برخی وجودها، بدجور خالی می‌ماند....

▪️چقدر فرصت برای "ادای دین" کوتاه است.

اینکجا|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@inkojaa
#مرگ|#روحانیت_و_مرجعیت|#جامعه
99/8/21
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر محمد آقایی، پزشک میبدی هم بر اثر ابتلا به #کرونا جان باخت. 💔
مشهور بود به آنکه حق ویزیت خیلی اندکی میگرفت، و می‌گفت:

مرا شاید انگشتری بی‌‌نگین
نشاید دل خلقی اندوهگین

#مرگ #انسان
More