بریده‌ها و براده‌ها

#عمر
Channel
Blogs
News and Media
Education
Psychology
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayPromote
7.84K
subscribers
19.9K
photos
6.22K
videos
44.5K
links
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
‏هرسال در سالگرد ازدواج‌مان، می‌رویم آن دخمه‌ای که زندگی مشترک را در آن شروع کردیم، نگاه می‌کنیم. بعد به تک تک خانه‌هایی که عوض کردیم سر می‌زنیم. اولین خانه‌ای که خریدیم را تماشا می‌کنیم. در آخر هم می‌رویم درب خانهٔ بچه‌ها. داخل نمی‌رویم، روشنی چراغ خانه‌شان برای‌مان کافی‌ست.

https://twitter.com/jancso_miklos/status/1549793560815337475
#عمر
چند روز پیش شمع تولدم را در بیست و پنجم نوامبر در حالی فوت کردم که دیگر برای شخص خودم آرزویی نداشتم. واقعا هر آنچه که روزگاری خیلی در آرزویش بوده ام، تا الان یا بهش رسیده ام یا آنقدر تغییر کرده ام که بی‌خیالش بشوم. رسیدم به روزگاری که بچه سه ساله و نیمه ام برایم به سه زبان شعر تولدت مبارک خواند. خانه پر از گل بود. در سرم هیاهو نبود و زیر سقف و کنار شمعها از عشق لبریز بودم با اینکه مهمانی و دورهمی غدغن بود و مادر و پدرم را یک سال است که ندیدم. اما همزمان یک آدمی هستم که آدمهای دیگری عشقشان را با بسته های پستی، با کارتها، با نامه و تلفن به سوی من روانه کردند. دیگر چه بخواهم برای خودم؟ از این بهتر چه بخواهم؟ 

پس هر چه خواستم برای وجود دیگری بود و آرزو کردم و شمع خاموش شد... حالا تا روزگار چه در دل داشته باشد برایم.

این وبلاگ تا امروز ششصد و یازده پست منتشر شده  و یک‌ پست منتشر نشده دارد.ششصد و اندی پست نوشتم از احوال بد به خوب به بد به خوب و سپس به اینجای زندگی: بی وزنی و تعادل. ششصد و سیزدهمین پست، تقدیم است به همه اشتباهات من تا اینجای زندگیم.

اشتباهات من در زندگی اصلا کم نبوده. نه نگفتنهای به موقع، نجنگیدنهای سر ضرب، لج کردنهایم با خودم و همه، نیاز مبرمم به تایید بقیه، عدم توانایی تصمیم‌گیریهای خطیر و لابد ترس از پیامدهایش، تصمیم‌گیریهای اشتباه، انتخاب و عشق ورزی به آدمهای اشتباه، انتخاب رشته درسی اشتباه، انتخاب دانشگاه اشتباه، انتخاب شغل اشتباه، صبر کردن‌های اشتباه، صبر نکردن‌های اشتباه... خلاصه هر نوع اشتباهی که شاید هر کسی یکی یا چند تا در کارنامه داشته باشد، همه را با هم مرتکب شده ام تا اینجا. و نتیجه اش اما چه شد؟ 

خب چه نتیجه ای؟ اسمش زندگی است. مخلوطی از درست‌ها و نادرست‌ها. 

من خیلی زندگی کرده ام. منظورم به سال نیست. منظورم به تاثیرپذیری از لحظات است. بسته به موقعیت؛ من غایت عواطف را تجربه کردم‌هر بار. بغایت شاد یا غمگین، ناامید یا امیدوار، خسته و پرتوان، شکسته و از نو برخاسته، محکم و سست، زشت و زیبا، حقیر و بزرگوار بوده ام. همه این موقعیت ها را به حد کمال مزه مزه کرده ام. دریافتم و نگاه داشتم یا رها کردم. این شد که رسیدم به روزی که دیگر آرزوی خاصی ندارم تا برایش خیلی زیاد زحمت بکشم و اشک بریزم و صبر کنم و بسته به رسیدن یا از دست دادنش ناامید یا سلطان جهان بشوم.  من اتفاقا از دنیا دست نشستم و روی گلیم زهد چادر نزدم. برنامه دارم حمام خانه ام را با طراحی دلخواهم بازسازی کنم. دوست دارم در یک تعطیلات طولانی جزایر قناری را ببینم. روز خوبی برسد و پدر و مادرم را ببرم سفر دامنه آلپ. درخت سیب بکارم ته باغ. زیرزمین را بازسازی کنم و یک آتلیه پرنور برای خودم دست و پا کنم. دوست دارم یک بچه به فرزندی قبول کنم. دلم میخواهد هزینه درمان یک بیمار را تقبل کنم و روزی در خیابانهای تهران با موهای رها راه بروم و به زنان دیگر چه محجبه و چه با گیسوان عریان، لبخند رد و بدل کنیم. آرزوی روزگاری برای خاک ایران دارم که نفس بکشد، سربلند، آزاد...

اینها آرزوهای خیلی خیلی باارزشی است در دید من. آرزوهای یک ذهن زنده است. امیدواری یک جان که زندگی را دوست دارد. اما لازم ندارم بخاطرشان جان بفرسایم. یک جور آسودگی خاطر در من پدید آمده که " اگر شد، چه خوب. نشد، کنار بیا و رها کن". این راحت خاطر، مرهون و نتیجه تمام آن روزهای بغایت سخت من است. تمام گردابهای خودساخته از اشتباهاتم. و تمام بهایی که بخاطرشان پرداختم. 

جایی از زندگی ایستاده ام که میبینم اوه نگاه کن، مرتکب شدن هر اشتباه تازه، قدت را چند سانت بلندتر کرد. هر بار که به حماقت خودت باختی و پای درد بعدش نشستی، یک لایه جدید به تنه تحملت تنیده شد، تحملی که روزگاری به نازکی نهالی چند ماهه بود... .

امروز من و آرزوهایم چند سر و گردن از ده و پانزده و بیست سال پیشمان بلندتریم. از خودم، از جهان، از آدمها توقع کار خارق‌العاده ندارم. توقع درک شدن و فهم شدنم را از تک تک دوستان و نزدیکانم "دیگر" ندارم. مطالبه خاصی ندارم از افراد، از دنیا و سرنوشت. مسلما که دوست دارم آدمها دوستم باشند، ولی در این جغرافیای اکنونم، اگر مرا نخواهند هم مشکلی برای بودن من در جهان پیش نمی آید.

اهم آرزوهای من‌ خلاصه می شود در سلامت و شعف افرادی که دوستشان دارم. یا حتی آنهایی که نمیشناسم اما اسمشان هست: مردم، مکانشان هست: زمین. همینقدر خلاصه و همینقدر کلی و شاید به نظر کلیشه ای. حتی نام‌گذاری و ارزش‌گذاری اش هم برایم مهم نیست. 

زیبایی #زندگی من در این است که شاهد امید و شعف عزیزانم باشم. هدف و سائق بقایم این است و باقی همه حرف مفت‌ است. این حقیقت هستی من است که در پس آرامش پس از همه آن طوفانهای سهمگین یادش گرفتم. 
از همه اشتباهات و حماقتهایم قلبا ممنونم...

http://november25th.blogspot.com/2020/12/blog-post.html
#عمر
غافل مشو که عمر تو بر باد می‌رود
بر رَخش عمر، هر نفسی تازیانه‌ای‌ست
#مفرد_همدانی

خوشا آنان که لحظه‌هایشان با ابدیّت پیوند خورده است. می‌پرسم: چگونه می‌توان ثانیه‌ها را جاودانه کرد؟ جواب می‌دهد: ساعت‌ها را ما ساخته‌ایم؛ ما آدم‌ها... متوجه منظورش نمی‌شوم. یعنی اگر ساعت نمی‌ساختیم، زمان نمی‌گذشت؟! گویا ذهنم را خوانده است. بی‌هوا می‌گوید: اصلا زمانی در کار نیست که بخواهد بگذرد!...

می‌پرسم: تو زندگی را چگونه می‌بینی؟ پاسخ می‌دهد: مثل رویای سرشار یک دلداده و لبخند پهناور یک کودک، که ثانیه‌ها در آن منبسط شده‌اند. می‌دانی؟ کودکان در دنیای بی‌زمان می‌خندند؛ و دلدادگان نیز؛ باور کن! دنیایی که لحظه‌ها در آن غنی شده‌اند. شاید هم از اول چنین بودند؛ این ماییم که غنای لحظه‌ها را باخته‌ایم. بزرگ که شدیم، شتاب را به ما آموختند؛ و مقصد را؛ و مسیر را... زمان، زائیده‌ی نحسِ این واژه‌هاست. اگر از "عبور" رها شوی و "حضور" را دریابی، ثانیه‌ها دوباره غنی می‌شوند و تو غرق در ابدیّت...

در مسیرِ بازگشت به خانه‌ام. هنوز هم گفته‌هایش را نفهمیده‌ام. دانسته‌های فلسفی‌ام او را در پیروانِ "بودن" طبقه‌بندی می‌کند؛ اما کسی در درونم پچ‌پچ می‌کند: او از سپهری فراتر از این منطق‌ها سخن می‌گفت؛ اطمینانِ نهفته در نگاهش را ندیدی؟!...
#عمر
#جهان_سین

@takk_derakht

https://t.me/takk_derakht/1042
#پیشنهادعکس، ارتش کلیکی مسعود رجوی...

1- دقیقا همانطور که تصور میشد، یک ارتش کلیکی برای فحش و توهین و تحریب در توییتر و اینستاگرام، والیته گروه های دیگری هم دقیقا مثل همین ها مشغول مسموم کردن فضای شبکه های اجتماعی فارسی هستند.

2- دریغ از #عمر، تبارشناسی آلبوم عکس های مجاهدین خلق از دهه چهل تا به پایان دهه 90 چقدر تاثربرانگیز است.
@bbtoday
Your Professional Decline Is Coming (Much) Sooner Than You Think

Over time, your accomplishments hinge less on your innate intelligence and more on your earned wisdom.

https://www.theatlantic.com/magazine/archive/2019/07/work-peak-professional-decline/590650/

#خویشتن #عمر
‏يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَى

> ‏روزی كه انسان آنچه را كه در پى آن كوشيده است به ياد آورد

[نازعات، آیه ۳۵]
#خویشتن #عمر
‏يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَى

> ‏روزی كه انسان آنچه را كه در پى آن كوشيده است به ياد آورد

[نازعات، آیه ۳۵]
#خویشتن #عمر
روزی شیخ با جمعی صوفیان به در آسیایی رسیدند. گفت: می دانید که این آسیا چه می‌گوید؟
می‌گوید که: تصوف این است که من دارم.
درشت می‌ستانم و نرم باز می‌دهم و گردِ خود طواف می‌کنم.
سفر در خود می‌کنم تا آنچه نباید از خود دور می‌کنم.
#انسان #عمر
- ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر، اسرارالتوحید
بریده‌ها و براده‌ها
ضیا نبوی بعد از ۳۱۶۴ روز (هشت سال) در زندان، امروز آزاد شد. #انسان
🗒آخرین روزهای زندان

✍️امتداد - ضیا نبوی:

📌۱. «از اتهام محاربه تبرئه می‌شی و به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام و اخلال در نظم حکم می‌گیری. حتی اگه این حکم‌ها اشد هم باشن بازم از حبسی که کشیدی کمتره و آزاد می‌شی.»

📌 اینها حرف‌هاییه که قاضی دادگاه تجدیدنظر بهم گفت. همین چند هفته پیش. زمانی که بعد از نقض حکمم در دیوان عالی کشور، پرونده‌م برای بررسی مجدد به شعبه هم‌عرض فرستاده شد و در دادگاه شرکت کردم. راستش بعد از همون چند جمله اولی که توی دادگاه رد و بدل شد، فهمیدم که این شرایط نمی‌تونه برای من راضی‌کننده باشه؛ یعنی حتی اگه این دادگاه در دموکراتیک‌ترین کشور دنیا و پیشرفته‌ترین نظام‌های حقوقی هم برگزار می‌شد باز هم یک مشکل ذاتی داشت که من نمی‌تونستم عنوان «عادلانه» رو در معنای دلخواهم به اون نسبت بدم.

📌مشکل اینجا بود که مسالهٔ مورد مناقشه چیزی بود که من به‌خاطرش هشت سال و هشت ماه توی زندان بودم و دیگر حاضران در جلسه حداکثر چند ساعت مطالعه رو صرفش کرده بودن. اشکالی که از همون اول توی جلسه دادگاه احساس می‌کردم و البته هیچ چاره‌ای هم به لحاظ عملی براش وجود نداشت، این بود که حرف‌های ما در بهترین حالت وزن و اعتبار یکسانی داشت؛ اینکه حرف‌های من که به نظر خودم به اندازه چند سال، یا چند ده ماه، یا چند هزار روز، یا چند صد هزار ساعت وزن داشت به مواجهه با حرف‌هایی می‌رفت که به اندازه پر کاهی سبک به نظر می‌رسید.

📌مسخره‌ست اما به لحاظ درونی حس می‌کردم کلماتم می‌بایست قدرت اعجاز عصای موسی رو داشته باشه که به محض رها شدن سحر و جادوی طرف مقابل رو باطل کنه، اما خب، در عالم واقع اصلا از این خبرها نبود. در واقع خیلی فرصت حرف زدن هم پیدا نکردم. قاضی که به نظر می‌رسید از همون ابتدا با مطالعه پرونده نگاه مثبتی به من داره، طرف حساب خودش رو بیشتر نماینده دادستان می‌دونست و حس می‌کردم با اون چند جمله‌ای که در شروع دادگاه در مورد قضایای ۸۸ و مساله #حصر مطرح شد، نمی‌خواد من چندان حرف بزنم و جلوی نماینده دادستان وضعم رو بدتر کنم.

📌با همه این احوال اما وقتی قاضی نظرش رو در مورد پرونده و خصوصاً برائتم از اتهام محاربه و ارتباط با مجاهدین گفت، نتونستم بغض نکنم. نمی‌دونم واسه چی، از سر خوشحالی یا که ناراحتی.. شاید هم هر دوش. خوشی اینکه بالاخره اینهمه سال اصرارم در نپذیرفتن این اتهام جواب داده بود و ناراحتی اینکه اینهمه هزینه رو واسه چیزی داده بودم که می‌بایست به عنوان حق بدیهی بهم تعلق بگیره. آخر جلسه نماینده دادستان با لبخند می‌گفت: «این آدمی که من می‌بینم هنوز شیطونه و اگه بره بیرون دست از شیطنت برنمی‌داره». قاضی اما با لحنی دلسوزانه از در همدلی دراومد که: «نه بابا، بچه خوبیه. بیچاره توی زندان پوسیده».

برای خواندن متن این نامه بر روی دکمه "INSTANT VIEW" بزنید:

https://goo.gl/2owBZs

#زندگی #انسان #عمر
@emtedadnet
More