🔸خاطره هوشنگ ابتهاج
#سایه از یک عکس یادگاری با
#شهریار👆@ehsanname«۱۵ و ۱۶ خرداد ۱۳۶۶ دو روز پیش شهریار بودیم... روز دوم حضار محترم شروع کردن به عکس گرفتن. شهریار گفت حالا که میخواین عکس بگیرین من خرقهام رو بپوشم... بعد رفت این بالاپوشهایی که از پوست گوسفنده و تو خیابون فردوسی میفروشن، بیآستین، مثل جلیقه، یکی از اینها رو به اصطلاح بهعنوان خرقه پوشید... اصلا تمام تصور من از خرقه از عهد بایزید تا خواجه حافظ خراب شد! واقعا آب شد و رفت. دیدم عجب چیز مسخرهایه. یه پوست گوسفند! این شد خرقه؟! بعد هم یه کلاه پارچهای مثل شبکلاههایی که تو بالماسکه
ها میذارن؛ یه آبی چارخونه از پارچههایی که برای پیژامه به کار میبرن، گذاشت سرش! نشست و اینها هم رفتن باهاش عکس بگیرن. من هم تمام مدت کنار نشسته بودم. بدم میاومد از این صحنه، برام فکاهی بود. نمیخواستم تو بالماسکه شرکت کنم. شفیعی [کدکنی] یه مرتبه گفت سایه بیا و بعد میان خودش و شهریار به اندازه خودش جا باز کرد. خب من که تو او سولاخی تنگ جا نمیگرفتم! [محمد]رضا گفت سایه بیا، من نگاه کردم که بگم نه، دیدم شهریار داره با یه التماسی منو نگاه میکنه. شما اصلا نمیتونین حدس بزنین که چهجوری داشت منو نگاه میکرد. من رفتم و با چه زحمتی هی ستون کرد چپ را و خم کرد راست، یه پامو خوابوندم و یه زانوم رو بلند نگه داشتم تا نشستم اونجا وسط... جا نمیشدم آخه! به اندازه هفت هشتتا شفیعی کدکنی جا میخواد تا من با این جثهام بنشینم. خلاصه با یه پا نشستم. تا نشستم در این تنگنای شب اول قبر، دیدم شهریار سرشو گذاشت روی شونه من. عکسش هست. تا عکس
ها تمام شد، شفیعی از جاش پا شد. حضار محترم هم مثل حموم زنونه دارن باهم حرف میزنن و برای یک لحظه کوتاه من و شهریار رو فراموش کردن... دو روز سفر کردیم یک لحظه نشد من و شهریار با هم حرف بزنیم. در اون لحظه که همه به هم مشغول شده بودن، شهریار با یه حالت بغضکرده، اصلا از وقتی که سرش رو شونهام گذاشته بود، حالش منقلب شده بود، گفت: سایه جان! چطوری؟ گفتم: دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس (به گریه میافتد) خب هر دو زدیم به گریه. بعد شهریار گفت: اگه حافظ رو نداشتیم چه خاکی به سرمون میکردیم؟ (با گریه میگوید) همین موقع دوباره حضار محترم برگشتن و من هم از جام پا شدم و دوباره همون صورت رسمی خشک رو به خودم گرفتم. بعد هم پا شدیم خداحافظی بکنیم...»
📌 «پیر پرنیاناندیش»، انتشارت سخن ۱۳۹۱، جلد اول، صفحه ۱۵۱
#برچیده_ها