🌺#هدیه_مادربزرگ مامان بزرگ که از
#مکه برگشت نیمی از تردیدهایم به یقین نزدیک شد. نمی دانم روی چه حساب بین آن همه نوه فقط برای من یک قواره
#چادر مشکی آورده بود. آن هم من!
مدتی بود که ذهنم درگیر شده بود. کتاب خوانده بودم. مشورت کرده بودم. و هنوز تردید داشتم. می دانستم که با این تصمیم آدم ها و موقعیت های زیادی را از دست خواهم داد. اما نمی تواستم دلایل عقلی و تمایل قلبی و این نشانه آخری را نادید بگیرم.
دلم مثل دریا موج می خورد.
#قرآن عروسی مامان از روی طاقچه صدایم می کرد. همیشه اینطور وقت ها بدادم می رسید. وضو گرفتم. دست هایم می لرزید. رو به قبله نشستم.
چادر سوغاتی را کنارم گذاشتم. میخواستم شاهدم باشد. قرآن عروسی مامان بزرگ بود. باید بغلش می کردم. کف دست هایم انگار خون نبود. اگر خانواده ام قبولم نکنند؟ دوستهایم را مجسم کردم که مرا با
چادر ببینند.
توی دلم گفتم هرچی تو بخوای..
بسم الله گفتم و باز کردم. اسم سوره آرامم کرد. از لای حروف درشت عربی اولین آیه، معنی ریز فارسی اش را خواندم.
"پس از این غذای لذیذ و آب گوارا بخور و بنوش..." خطاب خداوند با یک
#زن بود..با
#مریم بود!
#قرآن_مانوس🌺 #21_تیر سالروز گرامیداشت
#حجاب بر همه خواهران
#باحجاب سرزمینم مبارک!
نگاه مهربان فاطمه، همیشه همراهتان!
🇮🇷بسیج دانشجویی علوم پزشکی اردبیل
@barums