وقتی که یک ملت بودیم
رحیم قمیشی
آن سالی که پلاسکو آتش گرفت و با همه آتشنشانهای مظلوم درونش، یکباره فرو ریخت، ایران یکپارچه عزا شد.
رفته بودم مصلا برای تشییع جنازه آتشنشانها، همه آمده بودند. چادری، مانتویی، بد حجاب، لاک ناخن زده، پسرهای با گردنبد طلا، با ریش، شش تیغه، با نمازها، بی نمازها. همه به سر زنان، همه آکنده از غم و اندوه عمیق...
چرا آن آنشنشانها بیسیم نداشتند، چرا تجهیزات مناسب نداشتند، چرا هلیکوپتر آبپاش نداشتند، چرا ساختمان امکانات خاموش کردن آتش را نداشت؟
همه از هم سؤال میکردند. و همه دنبال پاسخ بودند. زیر تابوت آن بچهها.
همه شده بودند خواهرها و برادرانی که رخت سیاه پوشیده، آمده بودند بگویند ایران برایتان عزادار است!
یادم هست چندی قبل از آن یا بعدش تشییع جنازه غواصهای کربلای چهار بود. ظهر گرمی بود، حوالی بهارستان، سایبانی نبود، آب نبود، اما جمعیت بود و جمعیت.
باز هم گوشهای نشستم، دخترانی را دیدم که ناخودی مینامیدندشان، و مثل باران برای آن یادگارها گریه میکردند.
زنانی را دیدم که هزار مشکل با نظام داشتند، اما آمده بودند، از بغضشان میفهمیدم چه دل سوختهای دارند. هیچکس از کسی نمیپرسید تو از کجا آمدهای، تو طرفدار که هستی، تو چرا آمدی، همه ماتم گرفته بودند. برای ایران!
وقتی که اسیر شده بودم، از مسیری مرا پیاده عقب میبردند که کلی غواص شهید کناره آب افتاده بود، آنقدری که باید مواظب بودم پایم رویشان نرود. میدانستم خیلی از آن بچههای استخوان شده، بالای تریلیها دارند میبیندندمان. و میدیدند چطور همه میدوند شاید دستی به تابوتهایشان بکشند.
و بگویندشان لعنت بر جداییها...
ما دلمان برای آن آتشنشانها، برای آن غواصها خیلی تنگ میشود، اما بیشتر از آن دلمان تنگ میشود برای همان لحظههایی که هیچکس از دیگری نمیپرسید تو چرا اینجایی، تو با کدام جناحی، تو "خودی" هستی یا بیخودی...
دلمان تنگ میشود برای آن وقتها که دلهایمان را از هم جدا نکرده بودند. ما را خط کشی نکرده بودند، ما را تکه تکه نکرده بودند.
تو آن طرف خط باش، من اینطرف خط!
حالا یک چشممان به وین است شاید برجام امضا شود، یک چشممان به روسیه، شاید پوتین ما را از خودش بداند.
حالا یک نگاهمان به دلار است مبادا بالاتر برود، یک نگاهمان به مشکلات، نکند باز بدبختتر شویم.
یک نگاهمان به آن از ما بهتران است که بدون هیچ شایستگی رفتهاند بالا، و دست رفقایشان را گرفتهاند برای بالاتر رفتن، یک نگاهمان به جوانهای با استعدادی که دستفروش شدهاند، اسنپی شدهاند، بیکار ماندهاند... خودی نبودهاند!
لعنت به آنها که ما را از هم جدا کردند!
تو زرتشتی هستی، من مسلمانم
تو سنی هستی، من شیعهام
تو بیخدایی، من با خدایم
تو انقلابی نیستی، من انقلابیام
تو اهل ولایت نیستی، من ولایتیام
تو مزدور اجانبی، من مزدور خودیام...
و یادمان رفت ما همه ایرانی هستیم
ما همه انسانیم
ما همه یک خدا داریم
و یک سرنوشت!
نمیدانم چند تا از آتشنشانها مسجدی بودند
چند تایشان حافظ قرآن
چند تایشان یکبار هم نشد قرآن را بخوانند
یا یک بار هم نماز نخواندند
فقط میدانم آنها تا ابد در دل مردم هستند
نمیدانم آن غواصها اگر شهید نشده بودند
چند تایشان میشدند غیر خودی
چند تایشان میشدند خودی
چند تایشان میرفتند زیر چتر آن طرفیها
چند تایشان میماندند با اینطرفیها!
خوش بهحالشان وقتی رفتند که ما یک ملت بودیم
یک تن بودیم، پاره پاره نشده بودیم...
انسان بودیم
بزرگ بودیم
همین بود که وقتی آمدند روی دوش مردم
همه با هم گریستیم
همه با هم فریاد زدیم؛ فرزندانمان
همه گفتیم ایران عزادارتان است
حالا باز یک چشممان به وین
یک چشممان به مسکو
یک چشممان به دلار
یک چشممان به آینده مبهممان
ما از همان وقتی که تکه تکه شدیم
دیگر "ما" نشدیم
دیگر ملت نشدیم
و تا باز یک ملت نشویم
همین سرنوشتمان است
گاهی وین، گاه مسکو...
همین!
https://t.center/barai234