@asheghanehaye_fatimaقدمهای اندوهگین در قلب عشق است
پاییز میان دو پستان بیقراریست
ای دخترک به صدا درآورده ناقوسهای جوهر قلبام
از پنجرهی کافه چشمانِ زیبایَت را مینگرم
از میان نسیمی خنک
بوسههای سرسختتر از سنگ تو را حس میکنم
دلبرم تو ظالمی...
و چشمانات بسترهایی زیر باراناند
ای الههیِ گیسو بلوطی با من مهربان باش
مرا همچون ترانهای
و چونان عُقابی در قلبات بگذار
بگذار عشق کوچکات را
که در بسترم آواز میخواند بنگرم
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان
و چشمانی مست و ساکن چونان آبگیرم
اندوهگین و خموش اگر دیدیام ملامتام مکن
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباسهایت و عطر دستان طلاییات را دوست دارم
خشمگین یا شادمان
خوشطعم یا بیطعم
هر آنکه میخواهی باشی باش
که من خواهانِ توام...
ای کاج اندوهگینِ در خونام
از چشمان زیبا و شادمان و خوشبختات
روستایَم، قدمهای اندوهگین میان کشتزارها، بستر خالیام
و مویِ بورِ رها شدهام رویِ میز را مینگرم
کمی با من مهربان باش
ای فرشتهیِ کوچک صورتی رنگ
اندکی دگر خواهم رفت
تنها، گمگشته
با قدمهایِ اندوهگینی
که به آسمان روی برمیگردانند و گریانتند...
الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب
والضجرُ خریفٌ بین النهدین
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین
من خلال النسیم البارد
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر
ظالمٌ أنت یا حبیبي
وعیناك سریران تحت المطر
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر
ضعني أغنیة في قلبك
ونسراً في قلبك
دعني أري حبك الصغیر
یصدحُ في الفراش
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.
یا صنوبرةً حزینة في دمي
من خلال عینیك السعیدتین
أری سریري الفارغ
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً
وخطواتي الکئیبة
تلتفت نحو السماء و تبکي....
#محمد_الماغوط | سوریه، زادهی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشتهی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |
برگردان:
#سعید_هلیچی