مثل تویی که در پی انکار نیستی
دلگیرم آن قدر که تو انگار نیستی
مبهوتم آن چنان که تو را خواب دیده ام
خوابم به گونه ای که تو بیدار نیستی،
بیتابم آنقدر که رها کرده باشمت
دلتنگم از خودم که تو این بار نیستی
عشق است، عشق، می شکند، محو می کند
ای خوش به حال تو که گرفتار نیستی!
عشق است و در مقایسه با آنچه داشتی
با هیچ قیمتی تو خریدار نیستی
بازارِ مِسگران شده این روزها دلم
یکشنبه ها که گرمی بازار نیستی!
از بین هر چه دیدم و فهمیدم و گذشت
تنها تویی که هیچ دلازار نیستی
پاییز می رسد به پریشانی، آه که...
در خاطرات سبز سپیدار نیستی،
اینروزها که عاشق و دلواپس توأم
دلگیرم از خودم، تو که بیزار نیستی؟
#وحید_طلعت@ARTURMIA