برشی از کتاب «آنی شرلی در گرین گیبلز»📙 ماه نوامبر در گرین گیبلز ماه زیبایی بود؛ 🍁 زمانی که درختان توسکا مانند نور خورشید طلایی رنگ می شدند، افراهای پشت باغ به رنگ قرمز لاکی در می آمدند، درختان گیلاس جنگلی لباس زیبایی از رنگهای سرخ و برنزی به تن میکردند و مزرعه ها در انتظار برداشت دوم آفتاب میگرفتند.🍁
آنشرلی دختری ککمکی است که موهای سرخرنگی دارد و در یتیمخانه بزرگ شدهاست. او باهوش است قوهٔ تخیل بیحد و مرزی دارد و با امید، پشتکار و مهربانیهای معصومانهاش، سعی میکند زندگی جدیدی را آغاز کند. هرچند برای ورود به این دنیای تازه باید سختیهای بسیاری را پشت سر بگذارد. آینده در نظرش آنقدر زیبا و امیدبخش است که برای رسیدن به آن، با هر مشکلی کنار میآید و با هر شرایطی سازگار میشود...
آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟ وقتی روشنی چشم هایت… در پشت پردههای مه آلود اندوه پنهان بود؟ با من بگو؛ از لحظه لحظه های مبهمِ کودکیت… از تنهایی معصومانهی دستهایت آیا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت و در گیر و دارِ ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقرهای نهفته بود؟ آنه اکنون آمدهام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشیدِ دوستی بسپاری… در آبی بیکران مهربانیها به پرواز درآیی! و اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست… در انتظار توست
«احساسش آبیِ مخملی بود؛💙» از جنس آب نبات های بلوبری 🍭🫐 و اونقدر ملیح که مطمئن بودم اگه گازش بگیرم از زیر لپاش خامهی توت فرنگی میزد بیرون.🍓🧁 و من عاشق شباییم که با اون صبح میشه! شبایی که طعمِ بلوبری میده 🫧🫐
من اگه سیندرلا هم بودم 👸🏻🪄 مادرشاهزاده میگفت این که نمیتونه کفششو جمع کنه فردا چطور میخواد زندگی کنه؟ شاهزاده هم نمیگرفت منو و تا ابد حمالی میکردم... 😫🦦 خلاصه این داستانای عشق و عاشقی و کوفت و زهرمارش، شانس میخواد شانس ✨😉
میدونی چیه دلبر؟ من هنوز قاب عکس دو نفرمون رو گذاشتم جلو چشام،همونجا که همیشه وا میستم غذا بار میذارم تا بیای.... 💕🫂 میخوام وقتی نیستی حداقل چشمات باشه! تو منو از تو عکس ببینی ،منم چشماتو....