دانشجویان متحد

#خرداد۸۸
Channel
Education
Politics
Humor and Entertainment
Social Networks
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel دانشجویان متحد
@anjmotahedPromote
13.22K
subscribers
3.98K
photos
1.1K
videos
757
links
تشکل‌های اسلامی درخواست‌دهنده‌ی اتحادیه‌ی «دانشجویان متحد» 🌱 @Public_anjmotahed
◻️ ما اهل کوفه بودیم...

اغلب ما دانشجویان امروز، شاید به سختی روزهای خرداد ماه ۸۸ را به خاطر بیاوریم؛ اغلب در آن روزها به مدرسه می‌رفتیم و بحث‌های سیاسی مربوط به انتخابات را در کوچه و خیابان، یا حتی در دید و بازدیدها، از بزرگ‌ترها می‌شنیدیم...
نمی‌دانستیم که دقیقا چه خبر است؛ نمی‌دانستیم که آن همه هیاهو در خیابان‌ها و حتی در تلویزیون برای چیست؛ اما شور و شوق مردم را با همان حال و هوای بچگیمان خوب حس می‌کردیم؛ گویی امید تازه‌ای در خیابان‌ها دمیده شده بود...
رفته رفته، خودمان هم میرحسینی شدیم...
بچه‌هایی شدیم که از سر شوق، بدون درک از آنچه می‌شنویم، در کنار آدم بزرگ‌ها، به پای مناظراتِ انتخاباتیِ تلویزیونی می‌نشستیم...
روز انتخابات فرا رسید؛
با پدرها و مادرهایمان به پای صندوق‌های رای رفتیم، ما را از زمین بلند کردند تا برایشان، رای‌شان را در صندوق بیاندازیم و چه حالی بود، رای دادن، در حالی که هنوز سال‌ها تا ۱۸سالگی فاصله داشتیم...
به خانه‌هایمان بازگشتیم و پابه‌پای خانواده‌هایمان، پای تلویزیون میخکوب نشستیم تا نتایج آرای آن انبوهِ مردمِ به صحنه آمده، اعلام شود...
خیلی از نیمه‌ شب نگذشته بود، که چهره بزرگ‌ترها بیشتر و بیشتر در هم فرو می‌رفت، انگار همه در شوک بزرگی فرو رفته بودند، شوکی که ما هنوز آن را نمی‌فهمیدیم...
صبح شد، در راه مدرسه، دیگر خبری از آن شور و هیجان در خیابان‌ها نبود؛ گویی آن همه امید و ذوق و شوق به یکباره در تمام دنیا، از بین رفته بود، گویی گرد ناامیدی بر خیابان‌ها پاشیده شده بود...
آدم بزرگ‌ها خیلی عجیب شده بودند، کمتر حرف می‌زدند، بیشتر غصه می‌خوردند ولی این‌بار خیلی بیشتر از همیشه، یک هدف مشترک داشتند؛ می‌خواستند رای‌شان را پس بگیرند...
به خیابان‌ها آمدند، تلفن‌ها را قطع کردند و ما در سکوت بی‌خبری از پدرها و مادرهایمان، بزرگ‌تر شدیم؛ از شنیدن خبر کشته‌شدن معترضین در خیابان‌ها بزرگ‌تر شدیم؛ از دیدن آن دستبندهای سبز بزرگ‌تر شدیم؛ آن‌قدر بزرگ شدیم که در کنار بقیه فریاد زدیم: "ما اهل کوفه نیستیم، حسین تنها بماند..."
بیانیه‌هایش را خواندیم، برای دیگران تعریف کردیم، دیگر فقط میرحسین مهم نبود، مهم "ما همه با هم هستیم!" بود، مهم صدایی بود که برای امید، همان بذر هویتمان، فریاد می‌زدیم...
بزرگ‌تر شدیم؛
اما دیگر میرحسین نبود،
زهرا نبود،
شیخ نبود،
و فقط ما بودیم؛ خس و خاشاکی که تمام فریادشان در اختر ناتابناک، محصور شده بود...
مدت‌ها پیاممان روشن بود، شکستن حصر را طلب می‌کردیم؛ اما زمان که گذشت، خود را اهل کوفه یافتیم...
هزاران روز از حصر گذشت...
و ما اهل کوفه بودیم...
ما، پدرهایمان، مادرهایمان، خواهرها و برادرهایمان، فراموش کردیم فریادها و مشت‌های گره‌کرده‌مان را...
فراموش کردیم امیدمان را...
چون جواب فریادمان باتوم، و جواب دادخواهی‌مان، تفنگ بود...
سال‌ها گذشت...
و هرروز از آن کامیابیِ همگانی بیشتر فاصله می‌گرفتیم، آن‌قدر دور شدیم که این بار ما به خیابان‌ها آمدیم...
ما فریاد آزادی و عدالت سر دادیم...
ما نتوانستیم دوباره ساکت در خیابان‌ها راهپیمایی کنیم، چون دیگر امید آن روزها را نداشتیم...
تیر زدند...
کشتند...
و ما همچنان دوباره نشستیم...
میرحسین، زهرا و شیخ مهدی هم نشستند؛ آن‌ها پشت میله‌های جوش خورده بر درهای خانه‌شان؛
ما پشت پنجره‌ی رو به خیابان‌مان.

۲۵ بهمن ۹۸/ نهمین سالروز #حصر غیرقانونی

#یادآر
#خرداد۸۸
#بهمن۸۹
#آبان۹۸
#یادداشت_دانشجویی

#دانشجویان_متحد 🍀
🆔 @anjmotahed