شعر ، ادبیات و زندگی

#گوهر‌_عشقی
Channel
Art and Design
Books
Music
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Promote
267
subscribers
7.65K
photos
4.62K
videos
17.2K
links
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
مهرشاد کارخانی در کنار گوهر عشقی

انصراف یک کارگردان از #جشنواره_فجر در اعتراض به مضروب‌شدن #گوهر‌_عشقی مادر #ستار_بهشتی

بخشی از صحبت های این هنرمند مردمی:

«تا به حال صورت‌های زخمی جوانان زیادی دیده‌بودم اما نمی‌دانستم که یک پیرزن بی‌دفاع را هم مورد ضرب‌وشتم قرار می‌دهند. وقتی صورت زخمی و کبود #گوهر_عشقی را دیدم، خیلی حالم بد شد و تصمیم گرفتم دیگر حتی یک فیلم را هم به جشنواره فجر ندهم.
#لاله_کبود را هم با این‌که ثبت‌نام کرده بودم، انصراف دادم.
این صورتهای کبود و زخمی مرتکب چه گناهی شدند؟ چه تاوانی برای این سال‌های سیاه باید بپردازند که شما نهراسید؟»

https://t.center/alahiaryparviz38
این (زن) نعره بسته ی در خون نشسته کیست؟
‏این غول ماندگار ولی سر شکسته کیست؟

‏(که) در شبی گداخته و سنگین
‏کابوس خون و خشم و خیابان را
‏در خاطرات خفته ی (آبان)
‏بیدار می کند؟

‏این پهلوان زخمی
‏(کیست)

#گوهر_عشقی

شورای بازنشستگان ایران

https://t.center/alahiaryparviz38
Forwarded from اتچ بات
.

به مناسبت هشتمین سالمرگ #ستار_بهشتی

شعری از #شعله_پاکروان که به ستار و مادرش #گوهر_عشقی تقدیم شده است:


وقتی فرزندی از دامانی پرواز میکند و ابرهای آسمان میبارند.
اما، آتش دل را خاموش نمیکنند.
برمیخیزم و رخت نو میپوشم
برای میلاد پسری با موی تراشیده و چشمهای درشت و براق
نه.
برای زنی خشکیده و سپید موی
که در چنین روزی
در سالی پیش از زیر و رو شدن میهن
پسری زایید.
تمام امیدش را به دستهای پسر گره میزد
وقتی پسر، مادر را روی دستها بلند میکرد
تا از شدت شوق و شعف و هیجان
به ابرها پرواز کند.
وقتی مادر
پابلندی میکرد و دستهایش را دور گردن پسر حلقه، جهان در حلقه دستانش بود
وه که چه جهان فراخی در عین رشادت
آه که چه جهان کوچکی در حین عزا
عزای مردی که سینه اش
خانه لگدهای کین توزانه ی بازجویش شد
پشت و پهلویش برکه ای پر از نیلوفر بنفش.
خورشید رو به چشمانش خندید
مرغ های بلند پرواز صدایش زدند
هوهوی باد در گوشش رازهای شگرف انسان را
یکایک باز گفت.
و او میخندید.
و تازیانه تا عرش بالا میرفت
و او باز میخندید
عرق از سر و روی تازیانه میبارید
و او میخندید.
چکمه بالا و پایین میکوبید
و او دیگر نخندید.
با تنی له شده و شکافته
با چشمانی بسته
با گونه ای شکسته
با سری تراشیده
سرازیر شد به گودالی با سنگ سیاه و براق
مثل چشمهایش.
و مادر،
با پستانی پر شیر
چارقد سیاه بر موی سپیدش کشید
تا برای همیشه
سیاهپوش پسری با چشمهای سیاه براق و سرتراشیده شود.
تا برای همیشه تنش بلرزد برای میلاد و مرگش.
تا در شب سیاه مثل چشمهای سیاه ستارش،
غمگنانه در انتظار سحر باشد...


#ستار_بهشتی
#گوهر_عشقی
#گوهربانو_عشقی
شعری از #شعله_پاکروان

https://t.center/alahiaryparviz38
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ 💥💥💥

💥 دلنوشته سحر بهشتی خواهر زنده یاد #ستار_بهشتی برای ستار در هشتمین یلدایی که ستار نیست

ستارجان
یلدا بهانه ای شد
تا دوباره برایت بنویسم،
برایت از غم این روزگاران سخت بگویم،
میخواهم برایت بگویم؛ برادرجان! به همان #زمستان #قحطی رسیدیم که بجرم گفتنش جانت را ناجوانمردانه گرفتند و در راه وطن جانفدا شدی... به همان زمستانی که در تمام خانه های محقر جز سایه غم و بر سرسفره هایمان جز حسرت هیچ نیست.

امسال #یلدا شبی نبود که دلشاد باشیم، فقط شبی بود که یک دقیقه بیشتر قشر ضعیف جامعه (کارگر) زجر می کشد. عزیزانی که از روی خانواده شرمسارند و روسیاهیش برای حاکمیتی که جز فقر برای مردم ایرانمان هیچ به ارمغان نیاورد.

امشب در کنار مادر
یک دقیقه بیشتر نبودنت را
مثل یلداهای سالهای گذشته احساس می کنیم،
و مادر در این شب بلند یلدای فقر به تمام مردم آزاده ایران بخصوص قشر کارگر درود میفرستد و آرزومند است بزودی زمستانی که در آن هستیم تمام شود و به بهار آزادی و رهایی از ظلم برسیم. بهاری که در آن جوانان وطن را بجرم حق طلبی به زندان نبردند و در زیر شکنجه پرپر نکنند، و چوبه های دار سربلند از شکوفه های سیب باشد و دیگر آزادیخواهی بر سر آن ها رقص دار نکند.

#یلدافقرمبارک_نیست
#گوهر_عشقی
#ستار_بهشتی
زمستان هزار سیصد نود ونه

https://t.center/alahiaryparviz38
Forwarded from اتچ بات
💥💥💥

به مناسبت هشتمین سالمرگ #ستار_بهشتی

شعری از #شعله_پاکروان که به ستار و مادرش #گوهر_عشقی تقدیم شده است:


وقتی فرزندی از دامانی پرواز میکند و ابرهای آسمان میبارند.
اما، آتش دل را خاموش نمیکنند.
برمیخیزم و رخت نو میپوشم
برای میلاد پسری با موی تراشیده و چشمهای درشت و براق
نه.
برای زنی خشکیده و سپید موی
که در چنین روزی
در سالی پیش از زیر و رو شدن میهن
پسری زایید.
تمام امیدش را به دستهای پسر گره میزد
وقتی پسر، مادر را روی دستها بلند میکرد
تا از شدت شوق و شعف و هیجان
به ابرها پرواز کند.
وقتی مادر
پابلندی میکرد و دستهایش را دور گردن پسر حلقه، جهان در حلقه دستانش بود
وه که چه جهان فراخی در عین رشادت
آه که چه جهان کوچکی در حین عزا
عزای مردی که سینه اش
خانه لگدهای کین توزانه ی بازجویش شد
پشت و پهلویش برکه ای پر از نیلوفر بنفش.
خورشید رو به چشمانش خندید
مرغ های بلند پرواز صدایش زدند
هوهوی باد در گوشش رازهای شگرف انسان را
یکایک باز گفت.
و او میخندید.
و تازیانه تا عرش بالا میرفت
و او باز میخندید
عرق از سر و روی تازیانه میبارید
و او میخندید.
چکمه بالا و پایین میکوبید
و او دیگر نخندید.
با تنی له شده و شکافته
با چشمانی بسته
با گونه ای شکسته
با سری تراشیده
سرازیر شد به گودالی با سنگ سیاه و براق
مثل چشمهایش.
و مادر،
با پستانی پر شیر
چارقد سیاه بر موی سپیدش کشید
تا برای همیشه
سیاهپوش پسری با چشمهای سیاه براق و سرتراشیده شود.
تا برای همیشه تنش بلرزد برای میلاد و مرگش.
تا در شب سیاه مثل چشمهای سیاه ستارش،
غمگنانه در انتظار سحر باشد...


#ستار_بهشتی
#گوهر_عشقی
#گوهربانو_عشقی
شعری از #شعله_پاکروان

https://t.center/alahiaryparviz38

#ادبیات_پیشرو


تقدیم به #گوهر_عشقی
#مادر_ستار_بهشتی

"مادر"

(به "گوهرعشقی" که همچون "گل اندام"
دوستش میدارم)
دُردانه گوهری
برآمده از موجِ مادرانِ پرچمدار،
قهرآلوده ازکدورت تاریکی و رنج
به فریادی نشست،
از عمق یگانگی.
و زیبا سرودی را نغمه آغاز نمود :
سرایشی به پاس ماندگاری "جان"
تا مرگ جلاد،
برآستان
رزم بی بدیل انسان.
به انتظاری دندان نگزید،
و آسمان را به انتقام نخواند،
تا که آواز آزادی خنجری گردد
به سینه ی جلاد.
به بیداد قدرت شلیکی را به نشانه نشست :
از کمانِ خمیده ی قامت اش،
و تیرهایی :
به بلندای عشق،
هم بدانگونه که او می سُرایدش :
"ستار".
هیاهوی زمانه را
پروایش نبود.
دردانه عاشقی که به یکی نام جهان را وا نهاد.
سرایشی را به ساز نشست
درنابودی جلادان
هم از اینگونه عاشقانه،
در آستان آزادی.

#داریوش_سلحشور –تورنتو
٢۰آبان ماه ١٣٩٤

@alahiaryparviz38