شعر ، ادبیات و زندگی

#شب_اول_قبر
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥


چشمانش را باز کرد و چند بار پلک‌های خسته را بهم فشار داد. اما زود دوباره آنها را بست. چرا باید آدم حتما شب‌ها بخوابه؟ اصلا من دلم نمی‌خواد بخوابم. هر وخت خوابم گرفت می‌خوابم. پاشم کفشام واکس بزنم. پاشم شلوارم اتو کنم. نه، یه خرده مثنوی بخوانم. حتما مولانا هم شب کار می‌کرده. والاه چطور تونسه تو این شس هفتاد سال این همه کار بکنه. خود دیوان شمس کار یک عمره. چطوری تونسه میون اون همه خر و خشکه مقدس این همه حرفای حسابی بزنه؟ گمونم می‌نوشته، اما بعضیاش دست مردم نمی‌داده. مثه امروز نبوده که چاپ باشه و کتابو چاپ بزنن و تو دست و پای مردم ول کنن. حتما اون بیچاره هم گرفتار آخوندا و خشکه مقدسا بوده. حالا هی ازین فکرا بکن و نخواب تا بزنه بسرت و دیوونه بشی.»
لحاف را از روی پاهایش پس زد و از تختخواب پائین خزید. دور و ورش را نگاه کرد و دستی به موهای وز کرده‌اش کشید و عبائی بر دوشش انداخت. تو کوچه ماه بود و مرد فانوسی در دست داشت. نور سرخ فانوس، وصله‌های مهتابِ اذان زدهِ رو زمین را چرک مرده می‌کرد و پیش می‌رفت. از آب شدن تنک برفی که شب پیش رو زمین نشسته بود، زمین خرابه گل شده بود و زباله‌ها و خاکروبه‌ها و قوطی‌های حلبی و زرت و زبيل‌ها پیش نور فانوس برقص در آمده بودند.
لاشه تکیده و خشکیده ماده سگ را دید که با سر خون آلود بی شکل رو زمین به پهلو پهن شده بود و هر شش تا توله پستان‌های سرد او را به دهن گرفته بودند و با ولع تمام آنها را مک می‌زدند و نوزگِه‌های لرزان از دماغ‌شان بیرون می‌زد.

نویسنده: #صآدق_چوبک
از کتاب: #شب_اول_قبر


https://t.center/alahiaryparviz38