شعر ، ادبیات و زندگی

#سعید_سلطانپور
Channel
Art and Design
Books
Music
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Promote
267
subscribers
7.65K
photos
4.62K
videos
17.2K
links
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

"آرام ….آی …… مادرم آرام
بگذار تا سپیده برآید
بگذار با سپیده ببندند
پشت مرا به تیر
بگذار تا بر آید آتش
بگذار تا ستاره ی شلیک؛
دیوانه وار بگذرد از کهکشان خون
خون شعله ور شود
بگذار باغ خون
برخاک تیر باران
پرپر شود
بگذار بذر تیر
چون جنگلی بروید در آفتاب خون
فریاد گر شود،
این بذرها به خاک نمی ماند
از قلب خاک می شکفد چون برق
روی فلات می گذرد چون رعد،
خون است و
ماندگار است!"

#سعید_سلطانپور

https://t.center/alahiaryparviz38
Audio
غزل زمانه
شعر و صدا : #سعید_سلطانپور
اجرا شده در شب های شعر گوته
«غزل زمانه»

نغمه در نغمه‌ی خون غلغله زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگِ زمانْ دیگر شد

چشم هر اختر پوینده که در خون می‌گشت
برق خشمی زد و بر گُرده‌ی شب خنجر شد

شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زیر رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد،

بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر
آتش سینه‌ی گل، داغ دل مادر شد...

روی شبگیرگران، ‌ماشه‌ی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد

آن‌که چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد

آن دلاور که قفس با گل خون می‌آراست
لب آتشزنه آمد، سخنش آذر شد

آتش سینه‌ی سوزان نوآراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد

وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنه‌ی سرخ
رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد

عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آن‌همه خرمنِ خون‌شعله که خاکستر شد

شاخه‌ی عشق که در باغ زمستان می‌سوخت
آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد

#سعید_سلطان‌پور
#از_کشتارگاه (بهار ۵۱ _ تابستان ۵۶)

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در مراسم #روز_دانشجو سال ۹۸ در دانشگاه #نوشیروانی_بابل ، دانشجویان بعد از اجرای نمایش «مرثیه‌»، «سرود کوهستان» را هم‌خوانی کردند. سرود کوهستان یا خون ارغوان‌ها سروده زنده یاد #سعید_سلطانپور است.
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

دو شعر در من‌ سروده‌ شد
دو شعر نوشتم‌
بی‌آنکه‌ آرامشی‌ در من‌ ببارد
در «عشق‌»
از بادبان‌های‌ دست‌هایت‌
که‌ دو تسلیم‌ اند
و در «یگانگی‌»
از روستازاده‌ای‌
که‌ ندارم‌
سخن‌ گفته‌ام‌.

مرا شعری‌ دیگر باید
شعری‌ که‌ من‌ ندانم‌ چیست‌
شعری‌ که‌ آرامش‌ را
مثل‌ رطوبت‌ خاک‌های‌ کهنه‌
در من‌ بیدار کند.

من‌ هرگز شعر نساخته‌ام‌
من‌ خود، لحظه‌هایی‌، شعر بوده‌ام‌
من‌ خود را نوشته‌ام‌
در من‌، درخت‌ها کلمه‌ بودند
چشمه‌ها کلمه‌ بودند
ستاره‌ها کلمه‌ بودند.

و شعر من‌
تصادم‌ ستاره‌ و درخت‌ بود
فوران‌ درشت‌ چشمه‌ بود
چیزی‌ بود که‌ بیهوده‌ می‌کوشم‌ تفسیرش‌ کنم‌.

آهوئی‌ با ساق‌های‌ خیس‌
بیکرانی‌ از علف‌های‌ پر شبنم‌
وزش‌های‌ خنک‌
چرائی‌
سلانه‌
سلانه‌
پرش‌ شبنم‌ها در گذرگاه‌ آهو
و اینهمه‌
سرشارم‌ نمی‌کند
می‌خواهم‌ گریه‌ کنم‌...

آخرین سرود
#سعید_سلطانپور

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍁🍂

🔻#آهنگ
شعر:سعید سلطانپور
«پاییز آمد»/1
آهنگ: فولکلور (روی ملودی ساری گلین)
اجرا: گروه کُر بهار/ ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی

پاییز آمد
در میان درختان
لانه کرده کبوتر
از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم
با تمام غرورش پشت ابر سیاهی
عاشقانه به گریه می‌نشیند
 
من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران
می‌روم به گلستان
همچو عطر اقاقی
لابلای درختان می‌نشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
 
شعر هستی بر لبانم جاری
پر توانم آری
می‌روم در کوه و دشت و صحرا
ره‌پیمای قله‌ها هستم من
راه خود در توفان
در کنار یاران می‌نوردم
 
دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان
بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف
راه انسان‌ها را در نوردم
 
ره‌پیمای قله‌ها هستم من
راه خود در توفان
در کنار یاران می‌نوردم
 در کوهستان یا کویر تشنه
 یا که در جنگل‌ها
 رهنوردی شاد و پر امیدم
 شعر هستی
 بودن و کوشیدن
 رفتن و پیوستن
 از کژی بگسستن
 جان فدا کردن در راه حق است

#سعید_سلطان‌پور

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مناسبت سالرور درگذشت #محمدعلی_سپانلو


نهادی که، در این ۵۲ سال هرگز استقلال خود را از دست نداد و لحظه‌ای در دفاع از آزادی بیان و مبارزه با سانسور کوتاه نیامد و همواره در مقابلِ حکومت‌ِ جهل و جعل و آزادی‌کُش ایستاده‌گی کرد.
به‌امید پوینده‌گی راهشان
با احترام به آن رفقا و عزیزانِ کانونی که جان‌شان را بر سرِعقیده و قلم فدا کردند.

#سعید_سلطانپور #محمد_جعفر_پوینده
#محمد_مختاری #احمد_میرعلایی #غفار_حسینی
#کانون_نویسندگان_ایران

شرح ویدئو: فیلمی کوتاه از جلسه‌ی کانون نویسندگان ایران-۱۳۵۸

*توضیح: محمدعلی سپانلو، و م.سحر(محمد جلالی چیمه) نادرست شناسایی شده‌اند.

https://t.center/alahiaryparviz38
اینان مرگ را سرودی کرده‌اند
اینان مرگ را
چندان شکوهمند و بلند آواز داده‌اند
که بهار
چنان چون آواری
بر رگِ دوزخ خزیده است.

ای برادران!
این سنبله‌های سبز
در آستانِ درو سرودی چندان دل‌انگیز خوانده‌اند
که دروگر
از حقارتِ خویش
لب به تَحَسُر گَزیده است
#احمد_شاملو

••• ••• • ••• •••

◾️‏۲۷ فروردین ۱۳۶۰؛ ماموران رژیم اسلامی، تازه داماد را از رقص و عروسی ربودند و او را به زندان و شکنجه و جوخه‌ی اعدام سپردند.
#سعید_سلطانپور شاعر و نمایشنانه نویس، کارگردان و مبارز انفلابی کمونیست دو ماه بعد از بازداشت، در خرداد خونین 60 تيرباران شد.

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

‍ گفتی: "بارانی باش ..."
و من
تمامِ خودم را
بهار بهار
برایت باریدم

گفتی: "زلال باش"
و من
تمام تکه‌های شکسته‌یِ دیروزهایم را
آیینه به آیینه
برایت جلا زدم

گفتی: "دل شکسته‌ام"
و من
تمام دردهای دیروزت را
چشم به چشم
برایت گریستم

گفتی: "امیدم باش "
و من
تمام گریه‌هایم را
فردا به فردا
برایت خندیدم ...

گفتم: "همسفرم باش"
و تو
تمام جاده‌های فردا را
پنجره به پنجره
به رویم بستی ...

تو رفتی و من
دوباره
تمام شهر شعرم را
به یاد تو
آسمان به آسمان
بال خواهم زد...

#سعید_سلطانپور

https://t.center/alahiaryparviz38
Khoun Araqavanha - Mehrdad Baran ( Kor Bahar )
Azhir Sorkh
#شبانه
زده شعله در چمن ،
در شب وطن ، خون ارغوانها
تو ای بانگ شورافکن ، تا سحر بزن ، شعله تا کرانها
شعر: #سعید_سلطانپور
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

شبانه با یک ستاره می‌آیم و در پناه ویرانه‌های شب
ستاره‌ام را در بادها می‌آویزم و می‌نشینم در قایق شبانه‌ی باد
روی شب می‌گردم و زیر باد و ستاره سرود عشق را سر می‌دهم.
و می‌سوزم.

من راز سوختن را می‌دانم و این ستاره که در باد با من است
سهمی‌ست از بدایت دانستن...

تمام شب شبحی بودم و جفت ناشناخته‌ام گم بود.

من می‌آمدم از غربت
من از تمام غریبان غریب‌تر بودم.

کسی نمی‌دانست
کسی محبت دست مرا نمی‌دانست...

#سعید_سلطانپور
https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💥حمله وحشیانه سرکوبگران با خودروهای زرهی به مردم در آبان 98.




آرام
آی مادرم آرام
بگذار تا سپیده برآید
بگذار با سپیده ببندند
پشت مرا به تیر
بگذار تا بر آید آتش
بگذار تا ستاره‌ی شلیک
دیوانه‌وار بگذرد از کهکشان خون
خون شعله‌ور شود
بگذار باغ خون
برخاک تیر باران
پرپر شود
بگذار بذر تیر
چون جنگلی بروید در آفتاب خون
فریادگر شود،
این بذرها به خاک نمی‌ماند
از قلب خاک می‌شکفد چون برق
روی فلات می‌گذرد چون رعد،
خون است و
ماندگار است
#سعید سلطانپور

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

..سهم ما را بدهيد
ما
که کودکی گریان
و جوانی گرسنه را
بر گرده می کشیم
و در اتاق ها و کپرها
زیر سقفی از چوب و علف
با میراث خیش و دریل و فرزند
روی گلیم و بوریا
می میریم

سهم ما را بدهيد
ما
كه در كارخانه‌ها
و معدن‌هاي تاريك
مي‌سوزيم
و مثل توده‌هاي نيم‌سوز
از دهان برق و زغال
بیرون مي‌ريزيم

سهم ما گرفتني ست
مي‌دانيم ..

از نمایشنامه حسنک
#سعید_سلطانپور
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

من‌ هرگز شعر نساخته‌ام‌
من‌ خود، لحظه‌هایی‌، شعر بوده‌ام‌
من‌ خود را نوشته‌ام‌
در من‌، درخت‌ها کلمه‌ بودند
چشمه‌ها کلمه‌ بودند
ستاره‌ها کلمه‌ بودند

و شعر من‌
تصادم‌ ستاره‌ و درخت‌ بود
فوران‌ درشت‌ چشمه‌ بود
چیزی‌ بود که‌ بیهوده‌ می‌کوشم‌ تفسیرش‌ کنم‌

#سعید_سلطانپور
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

🔰 "نباید سکوت کنیم"
سعید سلطانپور

دريای سياه به غارت می‌رود، و ملت گرسنه است. مزارع سپيد و شکفته به غارت می‌روند، و ملت گرسنه است. دريا و درختان و کوه‌ها به غارت می‌روند و او همچنان غارت‌زده بر جای می‌ماند. برای عظيم‌ترين غارت‌ها، می‌بايد عظيم‌ترين تحميل فرهنگی ممکن شود. پس بيهوده نيست که معلم به هيچ گرفته می‌شود تا زير فشار استراحت و نان خانواده، مسئوليت خويش را از ياد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی به مشاغل ديگر نيز بپردازد، پس بيهوده نيست که بر کتاب‌های درسی و کتاب‌های کودکان نظارتی ديکتاتوری به عمل می‌آيد و بيهوده نيست که مطبوعات ارزشی برابر تسليحات می‌يابد، و گردن مفاهيم مترقی با گيوتينِ سانسور قطع می‌گردد..... من می‌گویم نبايد سکوت کنيم. شايد شما نيز اين را می‌گویيد. اما عمل چيز ديگری می‌گويد: ما سکوت کرده‌ايم. نفس‌های جسته و گريخته هرگز کافی نيست. بايد خطر کنيم. همه از تاکتيک حرف می‌زنيم و من چنين دريافته‌ام که جای کلمه "ترس" را با "تاکتيک" عوض کرده‌ايم. اگر همه برويم و بنويسيم و هرطور شده، منتشر کنيم، ديوار سانسور می‌شکند. وقتی خودمان، انديشه‌های عاشقانه و ايمانی خويش را سانسور می‌کنيم، چنان است که چشم فرزندان‌مان را در آستانه‌ی تولد بيرون کشيم و توجيه‌مان ترسی باشد که بر ما اعمال می‌شود. از اين لحظه بياموزيم من در قلب ترس، از ديکتاتوری و سانسور دولت در قلمرو هنر و ادبيات حرف می‌زنم. اگر راست می‌گوئيم. اگر با شهامت ايستاده‌ايم. اگر می‌دانيم حق با ماست، سکوت نکنيم. سانسور خويش در قلمرو هنر و ادبيات، اولين خيانتی است که خود درباره‌ی خود مرتکب می‌شويم و با دشمن هم‌دستی می‌کنيم تا به تاکتيک او تحقق بخشيم.

زنده‌یاد رفیق #سعید_سلطان‌پور
📚 نوعی از هنر نوعی از اندیشه

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

🔰 من، "بی‌بی‌ کسرائی" ۱۴ سال داشتم.

💥 بخش کوتاهی از خاطرات دختر
سیاوش کسرایی


بعد‌ها که کمی بزرگ‌تر شدم و به بهانه بردن سینی چای وارد اتاق نشیمن می‌شدم، پدرم من را به مهمان‌هایش معرفی می‌کرد. حتی گاهی همراه آن‌ها ناهار می‌خوردم. در میان این گروه از مهمان‌ها که اغلب فعالان تئا‌تر مثل ناصر رحمانی‌نژاد، محسن یلفانی، #سعید_سلطانپور، مهدی فتحی و خیلی‌های دیگر هم بودند، مرحوم سلطانپور از همه شلوغ‌تر بود، هم خیلی حرف می‌زد و هم خیلی هیجانی حرف می‌زد. من زیاد از بحث‌های آن‌ها که تا سر میز غذا هم کشیده می‌شد سر در نمی‌آوردم، اما می‌دانستم که درباره ادبیات انقلابی، ادبیات متعهد، وظیفه تئا‌تر و از این نوع مسائل بحث‌ها می‌کردند. #جعفر_کوش‌آبادی هم برای اصلاح شعر‌هایش بسیار نزد پدرم می‌آمد. هیچ ‌وقت یادم نمی‌رود آن شبی که تلویزیون روشن بود و من یکباره #جعفر_کوش‌آبادی را با چهره‌ای شکسته و غمگین در تلویزیون دیدم. وحشت توی چشم‌هایش بود. چند وقتی بود که به خانه ما نمی‌آمد و پدرم گفته بود که دستگیر شده است. حرف‌هایش در تلویزیون خلاف همه‌ی چیزهایی بود که بار‌ها سر میز غذا و یا هنگام صرف چای از او شنیده بودم. بازی #اعترافات از ‌‌همان موقع‌ها شروع شد.
#به_آذین که به خانه ما می‌آمد، فضای خانه سنگین می‌شد. خیلی خشک و کم‌حرف و کم‌غذا بود. #محمود_دولت‌آبادی هم به دیدن پدرم می‌آمد، آن روزها خیلی جوان‌تر از این عکس‌هائی بود که حالا می‌بینید. دو طبقه خانه کوچک ما، سال‌ها محل رفت و آمد دو گروه اجتماعی بود. مادرم طرح و خیاط مشهوری بود و اکثر مشتری‌هایش از طبقه‌ی اشراف بودند که به خیاط‌خانه‌ی او در طبقه‌ی دوم می‌آمدند. اما دیدارکنندگان با پدرم، تابستان‌ها خیس عرق از راه می‌رسیدند و زمستان‌ها با کفش‌های گل‌آلوده. اغلب کتاب تازه منتشر شده خودشان و یا کتاب دیگری را به عنوان هدیه می‌آوردند. خانه ما همیشه پر بود از کتاب‌های اهدائی و جعبه‌های باز نشده شکلات. مادرم همیشه، به پدرم می‌گفت: سیاوش لای در سالن به طرف حیاط را باز بگذار، هوای اتاق سنگین است. حال و هوای این دو طبقه در آن سال‌های کم‌سن و سالی من، آنقدر در وجودم ته‌نشین شده بود که شاید ۱۰ ساله بودم که یک روز معلم کلاس از بچه‌ها سئوال کرد می‌خواهید چه کاره شوید؟ هرکس چیزی گفت تا نوبت رسید به من. من تحت تاثیر طبقه بالا و طبقه پائین خانه‌مان، گفتم یا سوفیا لورن و یا چه‌گوارا. بچه‌ها سوفیا لورن را می‌شناختند اما چه‌گوارا را نمی‌شناختند. معلم هاج‌ و واج ماند. سری تکان داد و سکوت کرد. وقتی آمدم خانه، ماجرا را برای پدرم تعریف کردم و او گفت: تو دیگه کمتر توی این اتاق پائین بیا. البته من هر چقدر هم که در طبقه بالای خانه ماندم سوفیا لورن نشدم. بگذریم که چه گوارا هم نشدم.
من با این تجربه و اندوخته ۱۵ ساله شدم. ماه‌ها و هفته‌های پیش از انقلاب یا پدرم در خانه نبود و در میان مردم بود و یا اگر در خانه بود، مردم در خانه ما بودند. آنقدر که دیگر فرصت چای دم کردن و چای دادن هم نبود. خانه ما مثل مسجد شده بود. می‌آمدند و می‌رفتند. با سقوط شاه و پایان کارهای سیاسی مخفی، فضای خانه ما هم تغییر کرد. خیلی از مهمانان قدیمی نمی‌آمدند و جای آن‌ها را مهمانان جدید گرفته بودند. پدر من هیچ‌وقت در حصار تنگ یک کار تشکیلاتی و یا حوزه حزبی و سیاسی نمی‌گنجید. اصلا مرغ قفس نبود! تا مهمان نداشت می‌زد به کوچه. خانه برایش تنگ می‌شد. او توده‌ای نه به مفهوم تشکیلاتی و حوزه حزبی و این نوع روابط، بلکه توده‌ای به معنای با مردم زندگی کردن بود. به همین دلیل هم خیلی از شعر‌هایش از مشاهده‌ی زندگی مردم، حوادث انقلابی ایران و جهان و یا رویدادهای مهم انقلاب و پس از انقلاب بود. در هر دوره‌ای از تحولات ایران او شاعر آن دوره بود. مثلا، غیر از شعرهائی که مربوط به پیش از ۲۸ مرداد و دوستان نظامی و اعدام شده‌اش بود، بعد از ۲۸ مرداد نیز شعرهای بسیاری درباره #ماجرای_سیاهکل و یا جسارت و شهامت و شهادت جوان‌هائی سرود که در آن سال‌ها کشته شدند و یا تیرباران شدند و حتی برای کسانی ‌که با خط‌مشی آن‌ها موافق نبود، هم شعر گفت. فرق نمی‌کرد که چریک فدائی بودند و یا مجاهد خلق. مثلا یکی از شعرهای زیبا و حماسی‌اش درباره "رضائی" از رهبران مجاهدین خلق است.

https://t.center/alahiaryparviz38
"در هوای درهم شبگیر"

چیست این سلول
چیست این دیوارهای پست بی روزن
جز برای یک دو روزی بیش
پایداری‌های لرزان در مسیر سیل
سیل بنیان کن


خنده‌ام می‌گیرد از تزویر نامردان
گریه‌ام خاموش وار اما، به گلزاران جای جاری‌ست:
گرچه دیهیم شب آلوده‌ست با خون رفیقانم
و به خون تازۀ من نیز
جنده – دیو مردم آزاری
قحبۀ پیر تبه کاری
در کمیته، قلعۀ کشتار
همچنان سرگرم خونخواری‌ست
لیک می‌دانم
و چو توفان‌های سهم انگیز می‌خوانم:
ای به باغ خون نشسته
دست‌ها
پاها
آی…ی ای چشمان خون پالا
در هوای درهم شبگیر
پشت سنگرهای سرخ سازمان عشق
پشت ابر شعله و باروت
با صداهائی  که می‌خواند خروس خشم روی با مهای خانۀ مردم
پشت این شب؛
این شب فرتوت
صبح مردم
صبح بیداری‌ست...

#سعید_سلطانپور

@alahiaryparviz38
"غزل شکنجه"

اگر چه در تب تند شکنجه می سوزم
زخون ریخته خورشیدها می افروزم
شکست پیکرم از آذرخش خونالود
دمید تندر گلماق های جانسوزم
به خون تپیده ام از تازیانه ها ، که چرا
نهنگ شعر به خوناب می زید نوزم
نشسته در شب خونین ، کنار آتش زخم
زبرگ خون ، تپش زندگی می آموزم

هزار شعله ی خاموش می کشم برلب
هزار نعره ی خون در جگر می اندوزم
به چشم خسته مبین آهوانه ام در بند
به خشم خفته نگر، خوابگاه پلیوزم
چنان هوای سحر زد بسرشبانه مرا
که شاخه شاخه فرو ریخت روی سر، روزم
چوآفتاب به میدان صبح خواهد رست
حماسه ی لب خونین وچشم خونتوزم

#سعید_سلطانپور

@alahiaryparviz38
"غزل زمانه"

نغمه در نغمۀ خون غلغه زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگرشد
چشم هر اختر پوینده که در خون می‌گشت
برق خشمی زد و بر گردۀ شب خنجر شد:
– شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد
بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر
آتش سینۀ گل، داغ دل مادر شد –

روی شبگیرگران، ماشۀ خورشید چکید
کوهی از آتش خون موج زد و سنگر شد
آنکه چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد
آن دلاور که قفس با گل خون می‌آراست
لبش آتشزنه آمد، سخنش آذر شد
آتش سینۀ سوزان نو آراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد

وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنۀ سرخ
رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد
شاخۀ عشق که در باغ زمستان می‌سوخت
آتش قهقه در گل زد و بارآور شد
عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آن‌همه خرمن خون‌شعله که خاکستر شد

#سعید_سلطانپور

@alahiaryparviz38
ﻣﺴﺎﻓﺮ:

ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮداﺷﺖ
ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ...:
ﺻﺪا در دره ﻫﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪ
ﺻﺪا در ﮐﻮه ﻫﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪ
ﺻﺪا ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﺻﺪا در ﺧﻨﺪه ﻫﺎی ﺑﺎد ﭘَﺮﭘَﺮ ﮔﺸﺖ

ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ
ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ...
ﻓﺮاﻣﻮﺷﯽ...
و در ژرﻓﺎب ﻫﺎی ﻻﯾﺰال ﺷﺐ، ﺷﻨﺎور ﮔﺸﺖ.

#سعید_سلطانپور
@alahiaryparviz38
چیست این سلول
چیست این دیوارهای پست بی روزن
جز برای یک دو روزی بیش
پایداری های لرزان در مسیر سیل
سیل بنیان کن
خنده ام میگیرد از تزویر نامردان
گریه ام خاموشوار اما، به گلزاران جان
جاری است:
گرچه دیهیم شب آلوده ست با خون رفیقانم
و به خون تازه ی من نیز
جنده- دیو مردم آزاری
قحبه ی پیر تبهکاری
در کمیته، قلعه کشتار
همچنان سرگرم خونخواری ست
لیک میدانم
و چو توفان های سهم انگیز میخوانم :
ای به باغ خون نشسته
دست ها
پاها
آ...ی ای چشمان خون پالا
در هوای در هم شبگیر
پشت سنگر های سرخ سازمان عشق
پشت ابر شعله و باروت
با صداهائی که می خواند خروس خشم
روی بامهای خانه ی مردم پشت این شب
این شب فرتوت
صبح مردم
صبح بیداری ست
#سعید_سلطانپور
#از_کشتارگاه
#مجموعه_شعر
More