💥💥💥#داستان_کوتاهگنجشک کوچیکه به دورها می رود...
گنجشک کوچیکه خیلی روزنامه میخواند. خیلی رادیو گوش میداد و خیلی تلویزیون تماشا میکرد. روزی یک دفعه و بیمقدمه چیزی افتاد و شکست. چی باعثش شده بود؟ گفتناش سخت است، اما هر چه که بود نباید اینطور او را دچار حمله عصبی میکرد. اکثر افراد در چنین وضعی تن به شرایط میدهند،چون آه فغان کردن کار زیاد جالبی نیست. اما گنجشک کوچیکه چنین نکرد. او که همیشه فتیلهاش بالا بود، رفت در خیابان و شروع کرد به دویدن. صدایش را انداخت توی سرش و حالا جیک جیک نکن، کی بکن: "آسمون داره میافته پائین!"
مرغ خونگیه که داشت روی گاری بزرگ چهار چرخاش خواربار بار میزد گفت: "اَه! تو رو خدا، گنجشک کوچیکه، این جا یه مکان عمومیه. تو داری مزاحم بقیه میشی!"
گنجشک کوچیکه گفت: "اما آسمون داره میافته! من دارم اعلام خطر میکنم!"
مرغ خونگیه گفت: "تو همین جار و جنجال رو پارسال هم راه انداختی و آسمون هنوز سر جاشه، البته از آخرین باری که من دیدمش!" این رو با گوشه کنایه گفت.
گنجشک کوچیکه با دلخوری گفت: "آسمون داره میافته" یه استعاره است. درسته که آسمون واقعاً داره میافته، اما افتادن آسمون نشانهی افتادن انواع و اقسام چیزای دیگه هم هست: پائین افتادن و تکه تکه شدن. باید از خواب بیدار شین!"
مرغ خونگیه گفت: "برو خونه، یه نوشیدنی بزن، یه کم مراقبه کن، یا هر کار دیگه. فردا بهتر میشی."
اما فردا شد و گنجشک کوچیکه بهتر نشد. سری به دوست قدیمیاش بوقلمون موذیه زد که در یک موسسهی آموزش عالی تدریس میکرد.
گنجشک کوچیکه گفت: "آسمون داره میافته."
بوقلمون موذیه گفت: "این یه تحلیله. اما دادههای موجود نشون میده که این آسمون نیست که داره میافته؛ بلکه زمینه که داره بالا میره. صعود زمین در واقع همون جانشین آسمون شدنه. این قضیه وابسته به علل گردشی زمینه و نتیجهی فعالیتهای بشری نیست و بنابراین ما نمیتونیم براش کاری بکنیم."
گنجشک کوچیکه گفت: "به نظر من کوچیکترین فرقی نداره که زمین بره بالا یا آسمون بیافته پائین. در هر دو صورت ما از آسمون محروم میشیم."
بوقلمون موذیه با حالتی مدار اگر اما تهاجمی گفت: "این یه دیدگاه ساده لوحانه ست."
گنجشک کوچیکه در دفتر کار بوقلمون موذیه را محکم به هم کوبید که باعث شد دکور چوب پنبهای بوقلمون موذیه و کارتنهای روزنامهها همه بریزند روی زمین. بعد سریع رفت سراغ غازنُنره، هم خانهی قدیمیاش، که حالا ویراستار یک روزنامهی مهم بود.
گنجشک کوچیکه گفت: "آسمون داره میافته. وظیفهی توئه که یه سر مقاله در این مورد بنویسی!"
غاز ننره گفت: "اگه میگفتی سهام بازار بورس داره میافته، خبر محسوب میشد. حالا صفحهی دیگری به افتادن آسمون اختصاص داده شده. ما از این جریان بیخبر نیستیم. کارشناسها دارن روش کار میکنن. به زودی به نتیجه قطعی میرسن. ضمناً نیازی به ایجاد تشویش نیست."
گنجشک کوچیکه، دل شکسته راهش را گرفت و رفت. به یک میخانه پناه برد. کمی نوشیدنی زد.
می فروش که اسمش راسو ولگرد بود، گفت "میبینم که کشتیات غرق شده!"
گنجشک کوچیکه گفت: "آسمون داره میافته پائین!"
راسو ولگرده گفت: "نظر منو بخوای یه جوجه جیگرِ جدید بگیر، یه کم گلف بازی کن. یه کم انرژی صرف کن. برات خوبه."
گنجشک کوچیکه گفت: "چمنهای گلف مواد شیمیایی سمی دارن که باعث ایجاد سرطان غدد میشن."
راسو ولگرده که از کارش خسته شده بود و میخواست جنگ و دعوایی راه بیاندازه گفت: "آشغال پاشغال چی داری عوضش بهم بدی؟"
اردک خوش شانسه که فالگوش ایستاده بود گفت: "ببخشین، من نمیتونم دست از گوش واستادن وردارم. من رئیس یک گروه ضربت هستم مخصوص حل مشکلات مربوط به آسمان که ظاهراً باعث ناراحتی شما شده. این چیزی نیست که شما به تنهایی بخواین از عهدهاش بربیاین. اما با هم میتونیم تغییراتی ایجاد کنیم! دسته چکتون دم دسته؟"
گنجشک کوچیکه این جور پیشنهاد کمک را نپذیرفت. برای خودش گروهی تشکیل داد به نام " آ.د.م " مخفف " آسمون دارد می افتد "، باید به دقت آن را برای روزنامه نگارها توضیح میداد. وب سایتی هم راه انداخت. کمی بعد گروهی محافظ از هواداران اختصاصی داشت که اغلب موش خرمای کوهی و موش آبی بودند. آنها دست به اعتصاب و تجمعات سیاسی زدند. بزرگراهها را مسدود کردند. جلسات مهم مذاکره را بر هم زدند. تابلوهای بزرگی حمل کردند: "آسمان را برگردانید! آسمان نباشد، کلاغ هم نیست، امشب شب مهتابه هم نیست! آسمان محدودهی ماست!"
گراز مسته که رئیس یک شرکت توسعهی بزرگ مخصوص فروش املاک و خانههای بازنشستگی در آسمون بود، گفت: "قضیه داره جدی میشه!"
ادامه...
👇