#داستانک 🖋مرحوم آقا سید احمد موسوی نقل می فرمودند:
📜مرحوم ساختمانی (معروف به آقا سید علی طُرُقی) در روستای طُرُق (یکی از روستاهای اطراف مشهد) زندگی میکرد و زندگی اش را از راه فروش لبنیات میگذراند، مجالس روضه خوانی هم زیاد درخانه اش میگرفت، از عشق و علاقه ای که به امام زمان علیه السلام داشت ، اینقدر کتاب مهدی موعود (ترجمه جلد سیزدهم بحارالانوار) را خوانده بود که حفظ شده بود...
روزی در صحرای طُرُق نشسته بود و با امام زمان خودش درد دل می کرد که آقا چرا به خانه من تشریف نمی آورید...
ناگهان دید که از دور مردی سوار بر اسب می آید...
آن مرد با جلالت و جبروت نزدیک شد و فرمود: آقا سید علی صبحانه داری؟
عرض کرد: بله آقا، سرشیر و... دارم.
آن آقا را به خانه اش برد و ایشان مهمان مرحوم طرقی شدند.
خانواده آقاسید علی نان میپختند و صبحانه حاضر میکردند، وقتی ایشان عذا را میل نمودند فرمودند: بالشتی داری من کمی استراحت کنم
گفتم: بله آقا.
بالشتی آوردم و ایشان کمی خوابیدند و بلند شدند، فرمودند: من میروم حرم.
گفتم: بفرمایید من هم سرشیر هایم را بفروشم میآیم.
آن آقا رفتند و من هم بعد از مدتی به حرم مشرف شدم.
دوباره در حرم شروع کردم همان حرف ها را به امام زمان علیه السلام عرض کردم.
ناگهان دیدم همان آقا آمدند و فرمودند: آقا سید علی ، من که آمدم منزلتان و غذایت را هم خوردم و....
آنجا فهمیدم مشرف به دیدار قطب عالَم امکان حضرت حجت بن الحسن العسکری شدهام...
✨کانال اخلاق الهی
✨💟 @akhlagh_elahi