اخبار روز

#اندیشه_پویا
Channel
News and Media
Persian
Logo of the Telegram channel اخبار روز
@akhbarroozPromote
268
subscribers
27.2K
photos
1.17K
videos
11.3K
links
آخرین اخبار و تحلیل‌های ایران و جهان
فاطمه صادقی_خلخالی.pdf
8.9 MB
فایل مصاحبه #اندیشه_پویا با #فاطمه_صادقی درباره پدرش #خلخالی
t.me/sociomedia/859

نظراتی درانتقاد از ادبیات مطلب: شده داستان راه‌شب رادیو
twitter.com/MehdiMMJ/status/894678396084641792

📡 @VahidOnline
alimalihi: t.co/rQKWmbrIQD
شماره۳۸ #اندیشه_پویا ویژه ۷۵سالگی #حزب_توده پنجشنبه منتشر می‌شود. شامل گفتگو با #مهدی_پرتوی رییس تشکیلات مخفی آن و #حجاریان مشاور اطلاعات نخست وزیری

📡 @VahidOnline
خلاصه مقاله رویای قدرت مطلق، مصاحبه با نادر انتخابی نویسنده کتاب «دین، دولت و تجدد در ترکیه»٬ درباره کودتا در ترکیه و آینده اردوغان، #اندیشه_پویا شماره ۳۶ 👇
M A S O O D: t.co/E9HmXvCWTd
"مدیونید فک کنید از رو #اکونومیست کپی کردن. #اندیشه_پویا"

📡 telegram.me/joinchat/AqK5yDvOHYtj8YeBsMhERA
️جلال توکلیان در پرونده ویژه شماره سی‌ام #اندیشه_پویا به مناسبت هفتادسالگی فرقه دموکرات آذربایجان تک‌نگاری‌ای از زبان میرجعفرپیشه‌وری صدر فرقه دموکرات نوشته که در بخشی از آن چنین آمده است🔻
با جهانشاه‌لو به دیدار سرکنسول شوروی در تبریز می‌رویم. قلی‌اوف می‌گوید «همین‌جا بنشینید و منتظر بمانید تا بروم و ادرار مفصلی بکنم». می‌رود و ادرار می‌کند و برمی‌گردد. به او پرخاش می‌کنم «شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی‌کند، ناجوانمردانه ما را رها کرده‌اید. از ما گذشته است. اما مردمی را که به گفته‌های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده‌اید. به ما بگویید پاسخ‌گوی این همه نابسامانی‌ها کیست؟». سر کنسول در جواب، یک جمله بیش نمی‌گوید: «سنی گتیرن، سنه دییر گت»... از صراحت سرکنسول بهتم می‌زند... بی‌همه چیز پست لعنتی... کاسه لیس نفت شمال... با این حرفش مرا بر زمین می‌زند. خاک می‌کند. تمام می‌شوم: کسی که تو را آورد، به تو می‌گوید برو. ریشخند تاریخ را می‌بینم. «هو»اش را می‌شنوم: بدرود قهرمان خلق آذربایجان! بدرود صدر فرقۀ دموکرات! تو جرئت شیخ محمد خیابانی را هم نداری، که به آرمان آزادیستان خود وفادار ماند، تا در کوچه پس کوچه‌های تبریز گلوله خورد و مرد. تو حتا فرارت را از پیروانت پنهان می‌کنی... تو تردید و ترس را در چشم و قلب فداییان فرقه می‌بینی. قلب‌های‌شان با رفتن تو فروخواهد ریخت. می‌ترسی که در دل به تو ناسزا بگویند. دست بر گردن یکی‌شان می‌اندازی: شما بهترین فرزندان آذربایجان هستید. افسوس که در «آرمان‌شهر» برای همۀ فداییان جا نیست... تو می‌ترسی... با خشم از اتاق کنسول بیرون آمده‌ای و در را پشت سرت کوبیده‌ای. به جهانشاه‌لو افشار می‌گویی: هرچه «نیازمندی» در خانه داری با خودت بردار تا شب روانۀ شوروی شویم. می‌پرسد: نیازمندی و خورد و خوراک؟ مگر به بهشت موعود کمونیسم نمی‌رویم؟
پاک ترسیده‌ای. خودت را باخته‌ای. شبانه از تبریز خارج می‌شوی. تو دیگر هیچ‌وقت آفتاب صبح تبریز را نخواهی دید. هنگام عبور از نزدیکی‌های روستای زادگاهت به یاد شعری می‌افتی که پدربزرگ برایت می‌خواند: گچمه نامرد کوپروسندن،قوی آپارسین سل سنی/ یاتما تولکی قالقاسیندا، گوی یئسین اصلان سنی ــاز پل نامردان عبور نکن،بگذار تو را سیل ببرد/ به روباه پناه نبر، بگذار تا شیر تو را بخورد...
@andishehpouya