داستان از زنان نمونه در اسلام...........................
ادامه داستان چهل و هشتم📚
✍ زنی که او را تهمت زنا بستند اما پاکی آن از آسمان ها ثابت شد ...🌺. . بنابر این آنها متوجه کجاوه خالی نگردید و شتر را همراه کاروان به حرکت در آوردند.
من نیز بعد از اینکه گرداند خود را پیدا نمودم به محل کاروان آمدم ، و متوجه شدم که کاروان رفته است و اثری از آن نیست و چون میدانستم که اگر آنها متوجه قضیه بشوند بر می گردند، در همان جا نشستم. سپس به خواب رفتم .
صفوان بن معطل سلمی که پشت سر لشکر مانده بود ، هنگام صبح که هوا هنوز روشن نشده بود ، به محل کاروان رسیده بود و از دور متوجهگردیده بود که چیزی جا مانده است .
وقتی نزدیک می آید ، مرا که قبل از حکم حجاب دیده بود ، می شناخت و من با شنیدن "انالله وانا الیه راجعون" از زبان ایشان بیدار شدم و خود را پوشاندم . عایشه میگوید: به الله سوگند ❗️او حتا یک کلمه با من حرف نزد فقط مکرر انالله وانا الیه راجعون میگفت: و شترش خواباند و من بر آن سوار شدم .
او پیاده جلو شد و من سوار بر شتر ، پشت سر ایشان تا به لشکر که در گرمای ظهر در جای اردو زده بود، رسیدیم .
وکسی که این جریان را رهبری می کرد، عبیدالله بن ابی سلول بود . بعد از بازگشت به مدینه سرو صدای منافقین در این قضیه، عایشه( رضیاللهعنهما) برای آنکه متوجه قضیه شود به خانه پدرش باز می گردد ، عایشه می گوید:
یک ماه بود که وحی بر آن پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) نازل نشده بود . پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) نزد من آمد و به من گفت ای عایشه ❗️ در مورد تو به من خبر های رسیده است . اگر تو واقعا بی گناه هستی، پس به زودی الله بی گناهی تو را اثبات خواهد کرد.