View in Telegram
#پارت199 می‌رم سمت درخت چنار همیشگی و آتش و می‌بینم که پایین درخت خوابش برده، سرش و به تنه‌ی درخت تکیه داده و خوابیده. لبم و گاز می‌گیرم و سعی می‌کنم به مظلوم بودنش توی خواب اعتراف نکنم، نزدیک تر می‌رم و کنارش می‌شینم. سردی چمن هارو حتی از روی شلوار جینم حس می‌کنم، تاره‌های سیاه رنگ موهاش به تنه‌ی درخت برخورد کردن. مژه‌های کوتاه سیاه سایه‌ی محوی روی صورتش انداختن، بوی عطر تلخش رو حتی از همین جا هم حس می‌کنم. سویشرتی با طرح ارتشی پوشیده، همون سویشرتی رو که اون شب وقتی از قبرستون برگشتیم و رفتیم جیگری پوشیده بود. نفس عمیقی می‌کشم و صداش می‌کنم: - هی؟ بلند شو. عکس‌العملی نشون نمی‌ده دوباره صداش می‌کنم: - بیدار شو وقت ندارم هی؟ پلک‌هاش رو باز می‌کنه، چشم‌هاش... ذهنم و منحرف می‌کنم و اخم محوی روی پیشونیم می‌نشونم که در عوضش اون لبخندی بهم می‌زنه و صاف می‌شینه: - سلام. سرم و براش تکون می‌دم و بی‌حرف سرم و بالا می‌برم، درخت چنار بلند قامت حالا عریان شده. می‌پرسه: - خوبی؟ جوابی بهش نمی‌دم و در عوضش می‌گم: - می‌خواستی حرف بزنی. لبخندش کمی محو می‌شه ولی کم نمیاره: - هدیه‌هایی که برای تولدم آورده بودی رو دیدم، خیلی قشنگ بودن انگار من رو کپی کرده باشن روی کاغذ بی شک بهترین هدیه‌ی عمرم بود بابتش ممنونم. سرم و تکون می‌دم که ادامه می‌ده: - بیا اول یه چیزی بخوریم، هوا سرده نظرت راجب شیرکاکائوی داغ چیه؟ با کیک پرتقالی؟ دوست داشتی. می‌گم: - لازم نیست می‌خوام برم عجله دارم. نفسش و بیرون می‌ده: - یه شیرکاکائو خوردن تایم خاصی ازت نمی‌گیره. کمی عصبی می‌شم: - اگر کاری نداری من برم. تند می‌گه: - نه نه، باشه می‌گم. (آتش) کلی جمله توی ذهنم چیده بودم اما الان دریغ از یه کلمه، هیچی توی ذهنم نبود. نگاه خیره و فیروزه‌ایی رنگش هولم می‌کنه، همیشه نگاهش این‌قدر نافذ بود؟ با هزار زور و بلا بالاخره می‌تونم حرف بزنم: - برات از حوا گفته بودم، گفته بودم که اولین دختری بود که عاشقش شدم. هر چند الان می‌فهمم عشق نبوده اما بالاخره احساساتی بوده. نمی‌دونم اسمش و چی بذارم بعد از اینکه اون اتفاق افتاد و من متوجه‌ی خیانتش شدم ضربه‌ی بدی خوردم، اون قدر بد بود که منو مدت‌ها توی یه شوک فرو ببره بعد از اون اتفاق برای مد‌ت طولانی خودم نبودم و بعدش هم که بهتر شدم بازم خودم نبودم. از دخترا بدم میومد اوایل فقط یه مدت باهاشون بودم و ولشون می‌کردم حرصی داشتم که می‌خواستم خالیش کنم اما درد یه سری چیز‌ها هیچ وقت از بین نمی‌ره. با دخترا بودم و چند صباحی اونارو توی زندگیم راه می‌دادم. حالم خوش نبود، تا این‌که تورو دیدم. اولش فکر می‌کردم تو هم مثل همونایی، نمی‌تونستم قبولت کنم و بهت شک داشتم. آب دهنم و قورت دادم و اکسیژن دور و اطرافم رو داخل ریه‌هام کشیدم، اعتراف کردن سخت بود. خیلی ها جلوم اعتراف کرده بودن اما شنیدنش با گفتنش کاملا متفاوته: - من عاشقت شدم.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily