یک استاد فقه عراقی داشتیم، ایشون از دیر اومدن بچهها سر کلاس کلافه بود. یعنی رسما بچهها هر وقت دلشون میکشید قدم رنجه میفرمودن. خلاصه ایشون یه روز قسم خورد که «هرکس بعد از من بیاد به کلاس راهش نمیدم».
ولی این قسم استاد کار دستش داد. هر بار این بچهها دیر میومدن و استاد هم نمیتونست راهشون بده چون باید کفاره میداد. اگه هم راه نمیداد تعداد دانشجوها خیلی کم میشد.
خلاصه استاد ما مجبور شد بعد از شروع کلاس پنج دقیقه پشت در بایسته تا دانشجوهای خسته بتونن بیان سر کلاس. بعد از اون هم اگه کسی میومد با یه لحن التماس گونهای میگفت: پسرم، برو نذار من کفاره قسم بدم. 😂
اون ترم یادم نیست استاد کفاره داد یا نه. ولی مطمئنا ترمهای بعد داده. خلاصه که با دانشجو جماعت راه بیاین اساتید عزیز. اینا خستهن.