#قسمت چهارم
در دل با خود گفتم: به خدا باید او را تعقیب کنم، او را دنبال کردم، نزدیک بود از شهر خارج شود، که وارد منزلی شد.
اجازه خواستم و داخل شدم.
پرسید: برادرزاده چه کار داری؟!
گفتم: وقتی تو از مسجد خارج شدی شنیدم جماعت میگفتند، هرکس از دیدن اهل بهشت مسرور میشود،
این شخص را نگاه کند. من هم پشت سرت آمدم، که موضوع را تحقیق کنم. و بدانم مردم از کجا میدانند که تو اهل بهشت هستی؟
گفت: پسرم خدا میداند چه کسی اهل بهشت است.
گفتم: بله درست است، اما حتماً آنان دلیلی دارند.
گفت: دلیل آن را برای تان خواهم گفت.
گفتم: بفرما...
گفت: در زمان پیامبرص شبی خوابیده بودم، در خواب یک نفر آمد و به من گفت: برخیز، برخاستم، دستم را گرفت،
به راه افتادیم، به راهی در طرف چپ رسیدیم، خواستم آن را پیش گیرم ... گفت، بگذار، این راه تو نیست...
نگاه کردم، دیدم در طرف راست جادة مشخص و روشنی قرار دارد.
گفت: این راه را پیش گیر...
آن را پیش گرفتم و رفتم، تا به باغی پر ثمر و بسیار وسیع و سرسبز و زیبا و خوش منظره رسیدم.
در وسط باغ عمود و ستونی آهنین قرار داشت، که یک طرف از آن در زمین و طرف دیگرش به طرف آسمان بود و روی آن یک حلقه طلا قرار داشت.
به من گفت: یا الله، برو بالا.
گفتم: نمیتوانم.
در این موقع غلامی آمد
و مرا بلند کرد، تا نوک عمود بالا رفتم و با هر دو دست حلقه را گرفتم و تا صبح به آن چسبیده بودم.
فردا نزد پیامبر آمدم و خواب را برایش تعریف کردم فرمود: راهی را که در طرف چپ دیدی، راه اهل چپ (اصحاب شمال) یعنی اهل آتش بود...
و راه طرف راست، راه راست و اهل بهشت بود...
و باغ سرسبز و خرم اسلام است...
عمود وسط باغ، عمود و ستون دین است.
و حلقه عبارت است از العروه الوثقی (ریسمان ناگسستنی) که شما تا آخرین لحظة حیات به آن میچسبیدی... .
🌺🌸🌺👇#گلچین مذهبی https://t.center/aaaagojhin