دختر عصیانگر كوهستان
به شهید راه آزادی
#شیرین_علمهولی؛ مهتابی كه بزرگتر از
انتظار شبانهی زمین بود
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
آنجا كه در عمق بیشههای انبوهش
پلنگهای جوانِ خشم
گرد بركهی دلفریب مهتاب
پرغرور و فاتحانه میغُرّند.
و شما ای زندانبانان پیر و درماندهی اِوین!
ـكه خالیِ گنگ وحشتی
در نگاه سردتان دهان گشوده استـ
میله و حصار و بندتان
ترفندی بیهوده است.
پلنگهای جوانِ بیشههای چشم من
هرگز رامتان نمیشوند.
ـ ـ ـ ـ
های شكنجهگران ناامید و خستهی اِوین!
من از تبار جنگلهای رُسته در مسیر بادم
و در تگرگ تازیانههایتان
تنها نبض شورانگیز عصیان است
كه در تن زخمخوردهام تندتر میتازد.
چرا باید از برف سنگین حادثه ترسید؟!
آنگاه كه محكمترین سنگر
یقین به حقیقت راهیست كه رفتهام.
چرا از تندباد سرد تاریكی باید هراسید؟!
آنگاه كه بر فراز چارپایهی اعدام نیز
راستقامتی، بشارتیست
انگشتان پر اشتیاقم را
كه بوسههای آفتاب
بسی نزدیك است.
ـ ـ ـ ـ
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
چشمهایم، بلوطهای آشنای زاگرساند
كه ریشه در زلالِ برفابهی قلّهها دارند
دستهایم، سواحل سبز و فراخِ اَرَساند
قلبم، آرارات است
و خون گرم فرات در بنفشهزاران رگانم جاریست.
های بازجویانِ بهناكجارسیدهی اِوین
كه از نسل شخیص كاسهلیسان دربارید!
و سكوتم در برابر سیلیِ هر پرسش
پرتاب سنگیست
به مرداب ژرف و كسالتبارِ یأستان
گیرم كه از پسِ تلاش جانفرسا
چند پیاله خون و
مشتی استخوان شكستهی تنم
نصیب شما سلاّخان شود
اما با بیكرانِ نیلگونِ روح سركشم چه میكنید؟!
میتوان مگر به كشتیهای بزرگ پیروزی
كه بادبان در نسیم شوق من گشودهاند
تا به همهی بندرهای چشم در راه جهان سفر كنند
فرمان توقف داد؟!
میتوان مگر شكوه زاگرس و
قلّههای تا بلندِ ابر را
به بند و غُل كشید؟!
میتوان مگر اَرَس را دستبند زد
و به سلول انفرادی برد؟!
آرارات را میتوان مگر سرسپرده ساخت؟!
میتوان مگر فرات را كَتبسته
در برابر جوخههای مرگ
به رگبار گلوله بست؟!
ـ ـ ـ ـ
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
و شما عالیجنابان قضات!
كه بند ترازوی عدالت را
از گیسوان بریدهی مامِ میهنم بافتهاید
گیرم كه حكم مرگ مرا
در فاصلهی كوتاه ثانیهای چند
صادر كنید
اما با توسن بادپا و بیقرارِ رؤیاهایم چه میكنید؟!
كه یالافشان
پیشاپیش همهی زمانها میتازد.
با قامت صخرهآسای ایمانم چه میكنید؟!
كه بلندترین چوبههای دارتان نیز
در برابر آن بسی كوتاهند.
ـ ـ ـ ـ
من، شكوفهی سرخ اعتراضم
مشت گرهكردهی آتش.
خزان نخواهم دید
بر باد نخواهم رفت
خاموش نخواهم شد
تا این خارستان كهنسالِ بیداد را
ز ریشه بركنم.
ـ ـ ـ ـ
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
و در نبردِ همچنان
برای رَستن از پیلهی سیاه تقدیر
تا پرواز را مرهمِ بالهای شكستهی زنِ شرقی كنم
من كه رهایی را از باد
سادگی را از آب
طراوت را از پونههای وحشی
و بخشندگی را از آفتاب آموختهام
ـ ـ ـ ـ
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان و
امتداد بیانتهایِ اِشراق
و این حقیقت است كه در ایوانِ قلبم
تنبورِ پیوستهی عشق مینوازد.
بیهوده مرا به فرونشستن از رقص ققنوسیام نخوانید
چرا كه آتشِ طلوع را
در سنگر جان مردمان آزاده
نمیتوان مغلوب خاكسترِ شب نمود.
من اینك
نه چشمهی شیرین كوچكی
بلكه دریایم
تا ماهیهای سیاه كوچك را
به اقیانوس بزرگ روشنایی رهنمون گردم.
و شما ای مأموران لرزانِ اجرایِ حكم
بیهوده راه به انتها نشانم ندهید
من قدیّسهای از تبار دُرناهای مهاجرم
هر آسمان سفر،
برای من آغاز رسالتیست
میروم تا با بهاران بازگردم
... و با بهاران بازخواهم گشت.
شعر و دکلمه
#ریوار_آبدانانقندیلـ 27 نوامبر 2011
#شەهید_نامرن #شەهیدانی_ڕێگای_ئازادی ⬇️⬇️⬇️🆔 @Pakrewan2719