ماه کامل بود و انگار داشت مسخره ام می کرد. با آرامشی که برایم جیب بود، در انتظار دیدن فيونا بودم. خشم ناشیانه ی آنيبال بیش از آن که ناراحتم کند، برایم خوشایند بود. خشمی که مرا با همه تردیدهایی که داشتم رها کرده بود. هیچ یک از کارهایی که در توکیو دیده بودم، به نظرم کار هنری نبودند و از خودم می پرسیدم چرا من محور نمایشگاه شده بودم و مهم تر از بقیه ی آثار. این سؤال به مراتب از پاسخش دردناک تر است. آنیبال چیزی درباره ام گفت که جواب سؤالم بود. من یک هیولا بودم، نه یک اثر هنری. به هر حال بد نبود، چون جلب توجه، آرزوی همیشگی ام بود. من هم به اندازه ی خود زئوس، این عجیب و غریب بودن را می خواستم. گرچه این غیر معمولی بودن کار من نبود. ولی می توانستم مدعی آن باشم به رغم این که من چیزی خارج از اصول یک اثر هنری بودم، اما آنچه که مهم بود، قیافه ی جديد من بود. حالا زشت یا زیبا، ارزشمند با بی ارزش، من وجود داشتم هیچ کس نمی توانست از آنچه هستم محروم ام کند.
#زمانی_که_یک_اثر_هنری_بودم #اریک_امانوئل_اشمیت#با_من_بخوان #تبعید_بوک@tabid_book1527 جهت سفارش
@tabid_book